در شماره قبل مفهوم تصوير ذهني بیان و مشخص شد که چگونه تصوير محيط در ذهن انسان به وجود مي آيد. در این بخش ديدگاه هاي موجود در زمينه عوامل سازمان دهنده تصوير مردم از محيط که عمدتاً در مقياس شهر مطرح شده اند، تبيين مي شود، رابطه اين تصاوير را با خوانايي، هويت و معناي محيط مورد مطالعه قرار می گیرد و در نهایت عوامل ايجاد کننده تفاوت در تصاوير ذهني افراد مختلف بررسی می شود.

عناصر سازمان دهنده تصوير ذهني
بيشتر مطالعات مربوط به تصوير ذهني در مقياس شهر انجام شده اند ولي يافته ها به مقياس بناها هم تعميم داده شده است. اين تعميم درست به نظر مي رسد؛ زيرا قوانين ساماندهي بصري گشتالت بيشتر اين يافته ها را تبيين كرده اند. در اين مورد ديدگاه هاي زيادي وجود دارد که به برخي از آنها در زير اشاره مي گردد.

ديدگاه لينچ
در مطالعه لينچ در مورد تصوير شهر تأكيد بر جسم محيط زندگي انسان به عنوان متغيري مستقل است. او در جستجوي صفاتي جسمي است كه به علائم مشخصه و بافت شهر در تصويري كه از آنها در ذهن ايجاد مي شود، مربوط است. هدف دستيابي به كيفيتي است كه او از آن به عنوان نماياني نام مي برد و منظور آن كيفيتي است در شيء كه تصويري روشن در ذهن ناظر ايجاد مي كند. مراد، آن شكل، رنگ، نظم و ساماني است كه ايجاد تصويري مشخص را با بافتي مستحكم از محيط زندگي انسان ميسر مي سازد؛ جایي كه اشياء نه تنها قابل رويت هستند بلكه به شدت و به وضوح خود را به تمام حواس آدمي عرضه مي كنند.
براي دستيابي به اهدافي نظير نماياني، هويت و جهت يابي به عنوان اهداف شناخت شهر و ايجاد تصوير ذهني از آن از ديدگاه لينچ بايد از پنج عنصر لبه، محله، گره، نشانه و راه به عنوان عوامل سازمان دهنده به تصاوير ذهني مردم استفاده كرد.

راه
راه عاملي است که معمولاً با استفاده از آن حرکت بالقوه يا بالفعل ميسر مي شود. از اين رو راه ممکن است خيابان، پياده رو، جاده، خطوط زيرزميني مترو و يا خطوط راه آهن باشد. براي بسياري از مردم راه ها مهمترين عامل در تصوير شهر هستند. مردم در حاليکه در شهر حرکت مي کنند به مشاهده آن مي پردازند؛ و در امتداد راه ها است که عوامل محيطي گوناگون قرار مي گيرند و با هم بستگي و ارتباط پيدا مي کنند.

لبه
لبه عاملي خطي است که به ديده ناظر با راه تفاوت دارد. مرز بين دو قسمت، شکافي در امتداد طول و بين دو قسمت پيوسته شهر، بريدگي که خطوط راه آهن در شهر به وجود مي آورند، حد مجموعه اي ساختماني و يا ديوار را مي توان به عنوان مثال هايي از لبه در تصوير شهر ذکر کرد. عامل لبه اگر چه به اندازه عامل راه در تصوير شهر تاثير ندارد اما براي بسياري از مردم عاملي است که در سيماي شهر ساماني به وجود مي آورد و خاصه در متصل داشتن اجزاي قسمت هايي نظير حدود يک شهر با عواملي چون آب و يا ديوار نقش موثري دارد.

01
محله
محله ها قسمت هايي از شهر هستند که دست کم ميان اندازه يا بزرگ باشند. بايد واجد دو بعد باشند تا ناظر احساس کند وارد آن شده است. اجزاء آن به سبب خصوصيات مشترکي که دارند کاملاً قابل شناخت هستند و همواره مي توان سيماي محله ها را از درون آن ها تميز داد و اگر از خارج مرئي باشند در يافتن نقاط مختلف از خارج نيز مورد استفاده قرار مي گيرند. بسياري از مردم ساختمان شهر را به راه ها يا به محله هاي آن در ذهن مجسم مي کنند، بسته به آنکه کدام يک موثرتر و بارزتر به ديده آيد که البته اين امر هم بستگي به افراد و هم بستگي به شهرهاي مختلف دارد.

گره
گره ها نقاط حساسي در شهر هستند که ناظر مي تواند به درون آنها وارد شود و کانون هايي هستندکه مبداء و مقصد حرکت او را به وجود مي آورند. ممکن است صرفاً محل تقاطع دو خيابان يا جاده باشند؛ جايي باشند که خطوط حمل و نقل تغيير مسير مي دهند؛ نقطه اي که چند راه به يکديگر مي رسند يا از کنار هم مي گذرند؛ لحظاتي هستند که در آنها تغيير از يک ساختمان به ساختماني ديگر صورت مي گيرد يا ممکن است محل تمرکز باشد و اهميت آن به سبب تراکم پاره اي از امور و يا خصوصيات در نقطه اي باشد مانند گوشه اي از خيابان که به اصطلاح پاتوق بچه هاي محل است و يا ميداني که از چهار طرف مسدود باشد. پاره اي از اين گره هاي تمرکز يافته، کانون و نقطه اصلي يک محله اند که از آنها تاثير محله به تمام قسمت هاي آن نفوذ مي يابد و خود گره در واقع نمادي براي تمام محله است. در اين صورت مي توان اين گره ها را هسته ناميد. تصور وجود يک گره در شهر از يک طرف به وجود راه ها وابسته است چون عملاً بايد راهي وجود داشته باشد تا تقاطع آن با راهي ديگر گرهي به وجود آورد و از طرف ديگر به وجود محله ها؛ چون همانطور که گفته شد گره ها مهمترين نقطه يا کانون يا قطب محله ها هستند. در هر صورت در هر تصويري از شهر گره هايي موجود است که در پاره اي موارد تاثير آنها ممکن است از ساير عوامل تشکيل دهنده تصوير شهر بيشتر ياشد.

نشانه
نشانه ها نيز از عواملي هستند در تشخيص قسمت هاي مختلف شهر به کار مي آيند؛ با اين تفاوت که ناظر به درون آنها راه نمي يابد. معمولاً اشيايي که ظاهري مشخص دارند مانند ساختمان ها، علايم، فروشگاه ها و يا حتي يک کوه مي تواند نشانه باشد. خصوصيات نشانه بايد چنان باشد که بتوان آن را از ميان عوامل بسيار باز شناخت. ممکن است نشانه ها در داخل شهر باشند يا به اندازه اي دور که مدام جهتي خاص را مشخص دارند. حتي نقطه اي متحرک مانند خورشيد که حرکتي منظم و آرام دارد را مي توان به عنوان نشانه در نظر گرفت. پاره اي از نشانه هاي ديگر صرفاً جنبه محلي دارند و رويت آنان از محلي خاص و جهتي معين ميسر است.

02
تصاوير ذهني اجتماعي از عناصر فوق هستند؛ براي مثال يك بازار خريد از جهت فرم و كاركرد محوطه اي مجزا از محيط شهري به حساب نمي آيد بلكه گرهاي ديده مي شود كه محل تلاقي راههاست، با لبه ها تعريف مي شود و با نشانه هاي خاص قابل تشخيص ا ست.
نقشه هاي شناختي عناصر بسياري دارند كه پيوند آنها با راه ها برقرار مي شود. قوانين سازماندهي بصري گشتالت مشاهدات را در مورد نقشه هاي شناختي را تأييد مي كند. راه ها و لبه ها عناصر تداوم دهنده هستند. محله ها مي توانند مجاورت و شباهت عناصر را در يك محدوده قابل رويت نشان دهند در حالي كه نشانه ها عناصري هستند كه به محيط اطراف خود شباهتي ندارند. توضيح و تشريح گره ها از ديدگاه روانشناسي گشتالت مشكل است.

ديدگاه اپل يارد
در مطالعه اي كه دونالد اپل يارد در شهر سيدادگايانا (شهر جديدي در شرق ونزوئلا) انجام داد نتايج زير حاصل شد:
همانطور كه كار لينچ نشان داد شهرها را مي توان از طريق عناصر مختلف آنها شناسايي كرده و سامان داد. اين عناصر مي توانند به صورت متوالي يا فضايي باشند. راه و گروه جزء عناصر متوالي و نشانه، محله و لبه به عنوان عناصر فضايي به شمار مي روند.
با مقايسه بررسي هاي ميداني با الگوهاي مربوط به شكل، نماياني، كاربري و اهميت با نقشه هاي ذهني ساكنين معلوم شد كه هركدام از اين عوامل در سازماندهي ذهني از شهر مؤثرند.
سه روش اساسي براي برقراري پيوند بين اجزاء شهر از تفسير نقشه ها و برداشت هاي ميداني به دست آمد. روش همبستگي كه تفاوت ها، وابستگي ها و الگوپذيري خصوصيات عملكردي، اجتماعي و كالبدي را مدنظر قرار مي دهد. روش تحليل تاريخي كه به تداوم و اتصال حركات و عناصر وابسته است و بالاخره روش موقعيتي كه بر استقرار جهت و فاصله فضائي تأكيد دارد.
مردم ساختار شهر را بر اشكال شماتيكي گوناگون به تصوير مي آورند. عناصر پراكنده به هم متصل شده، رودخانه هاي پرپيچ و خم، صاف و خيابان هاي زاويه دار به صورت خط مستقيم در مي آيند.

شواهدي نيز بر ساماندهي استنباطي به چشم مي خورد. اين نحوه عمل بستگي به تجربه قبلي مشخص از شهرها و قانونمندي هاي ناآگاهانه شخص در مورد روابط محيطي حاصل از آن دارد. چنانچه ساختار شهر با شهرهاي ديگر همخواني داشته باشد، در اين صورت شكل دهي ساختار شهر در ذهن شهروند نسبتاً ساده خواهد بود. اين بيشتر خصوصيات خاص هر محل است كه توجه تازه وارد را به خود جلب مي كند.
تفاوت هايي كه در تصوير ذهني گروه هاي مختلف وجود دارد بيشتر به خاطر تفاوت هاي شناختي، وسيله سفر و آشنايي است تا متغيرهاي شخصي ديگر.

ديدگاه نوربرگ شولتز
كريستن نوربرگ شولتز نقشه هاي شناختي را شامل مكان، راه و قلمرو دانسته است. مكان ها كه نقاطي شبيه به گره ها و نشانه هاي لينچ مي باشند، محل وقوع رويدادهاي مهم اند. راه ها عناصري مداوم هستند كه به ساختار كلي شهر شكل مي دهند، و قلمروها شبيه به محله هاي لينچ هستند.
قلمروها عناصري دارند كه با «فضاي محصور» تعريف مي شوند. قلمروها نقش «زمينه» راه ها و مكان ها را دارند. بين تفاسير نوربرگ شولتز و نظرية گشتالت شباهت كامل وجود دارد.

ديدگاه گولج
تحقيقات گولج نشان داده است كه افراد ابتدا مكان ها را مي شناسند؛ از جمله عناصر شاخص چشم انداز كه همچون نقاط ثابت و مرجع عمل مي كنند (نشانه هاي لينچ)، سپس ارتباطات ميان مكان ها را ميآموزند (راه هاي لينچ) و عاقبت مناطقي را كه محيط بر دسته هايي از مكان ها هستند (محله هاي لينچ) مي شناسند.
ديگر پژوهشگران نشان داده اند كه ما به صورت ناخالص و كلي محيط هاي فيزيكي روزمره مان را به خاطر مي آوريم. به جاي اينکه به عوامل ظريف طراحي توجه كنيم در ابتدا محيط ها را براساس آنچه ما و سايرين در آنجا انجام مي داده ايم به خاطر مي آوريم يعني اهميت كاربري مكاني براي فعاليت هايي كه براي شخص ما معنا دارند، سپس به ياد مي آوريم كه كجا هستند يعني نماياني مكان و در آخرين مرحله به خاطر مي آوريم كه آن ها چگونه به نظر مي رسند يعني شكل فيزيكي و ملاحظات مربوط به جزئيات معماري مثل خطوط، حاشيه، شكل، اندازه و …
مجموعه مطالعات انجام شده روي نقشه هاي شناختي و جهت يابي در محيط ساخته شده نشان مي دهد كه قوانين سازماندهي بصري گشتالت ويژگي هاي مهم يك شهر يا يك بنا را به خوبي پيش بيني مي كنند.
(از ديدگاه نظريه گشتالت اول شكل كلي تشخيص داده مي شود و سپس اجزاي آن ثبت مي گردد.)

رابطه تصوير ذهني با هويت
مردم به واحدهايي فضايي هويت دار نياز دارند تا به آن احساس تعلق كنند. احساس تعلق در معناي هويت نهفته است. هويت به معناي متداول امروزي نتيجه فرآيند «اين هماني» است. منظور از اين فرآيند مقايسه بين عينيتي موجود (ابژه) با اطلاعات و داده هايي از آن در يك حافظه است، خاصيتي است كه توسط قياس يك پديده با تصويري كه از گونه هاي مشابه به آن در ذهن نقش بسته است پديد مي آيد. به زبان ساده يعني اينكه اين پديده هماني است كه من در ذهن خود دارم يا خير.
ابژه با آنكه موجوديت خارجي مستقل دارد ولي در فرآيند ادراك تبديل به يك پديده ذهني (سوژه) مي شود. در فرآيند «اين هماني» انسان از اين تصوير ادراكي و رهيافت خود بهره مي گيرد و ابژه را با آن مي سنجد.
03
هر فرد يا حتي هر جمع تصوير و انتظاراتي از هر چيز دارد. به عنوان مثال زماني كه لغت ميدان را مي خواند يا مي شنود فوراً توقع امكان تجمع، مكث، دلبازي و سرزندگي از آن مي رود در صورتي كه با خواندن يا شنيدن كلمه خيابان تداوم، تنوع و حركت به ذهن خطور مي كند. حال اگر در فرآيند انطباق يك پديده و يا يك فضا نتوانيم وضع موجود را تا حد زيادي با انتظارات و تصاوير ذهني خود از آن مكان تطبيق دهيم يا آن پديده را به رسميت شناخته يا از بحران هويت آن سخن مي گوييم.
اين انسان است كه با ذهنيت خود (اطلاعات انباشته شده در حافظه) و مطابق دريافت هاي ادراكي فرآيند اين هماني را انجام مي دهد.
انسان حتي با يك شيء و يا يك فضا احساس اين هماني كرده و آن را قسمتي از من خود يا ماي جمع مي پندارد.
در اين حالت ذهنيت فرد از حد خود تجاوز كرده عينيت بخشي از دنياي عيني را تبديل به ذهنيت خود مي كند به معناي ديگر آن را بخشي از هويت خود مي داند. در مورد فضاها اين هويت امكان مي دهد كه در آن فضا مطمئن ترحركت كنيم. چون شناخت و تسلط ذهني فضا نه تنها نيروي زيادي را براي ادراك طلب نمي نمايد بلكه آسودگي خاطر و در نتيجه احساس امنيت را به دنبال دارد. احساس راحتي و خوانايي فقط لازم و ملزوم اين هماني با فضاست.

رابطه تصوير ذهني و معنا
لينچ تصوير هر محيط شهري را به سه جزء تجزيه مي كند: علائم مشخصه، بافت و معني. از ديدگاه او اين سه عامل همراه با هم در تصاوير شهر جلوه گر مي شوند؛ اما براي مطالعه خود آنها را از هم جدا مي كند. او مي گويد تعيين معني تصوير يك شهر بسيار مشكل است.
تفاوت تصاويري كه عموم از معناي جسم شهر دارند بسيار بيشتر از تفاوتي است كه ميان علائم مشخصه يك جسم و رابطه آن با ناظر در ذهن ايشان موجود است. به علاوه بر معناي تصوير شهر با تغيير جسم نمي توان به اندازه دو عامل ديگر اثر گذاشت. او معتقد است كه اگر بخواهيم شهرها را طوري بسازيم كه براي بسياري از انسانها با زمينه هاي فكري متفاوت دلپذير باشد و بتواند خود را با شرايط آينده تطبيق دهد عاقلانه است كه توجه خود را در وضوح تصوير جسم شهر متمركز كنيم و بگذاريم معناي آن بي تأثير مستقيم ما به وجود آيد در نتيجه او معني را دست كم در مراحل نخستين تجزيه و تحليل از فرم جدا مي كند و در مطالعه توجه خود را بر علائم مشخصه و بافت تصوير شهر متمركز مي سازد.
از ديدگاه شترن نخستين قدم در راه به بيان آوردن معناي دروني اشياء ايجاد تصويري است كه به او وضوح و توازن فرم، احتياج انسان را براي ايجاد اشيائي كه ظاهري روشن و قابل ادراك داشته باشند برآوردند. لينچ در مطالعات خود اين ديدگاه را دنبال مي كند؛ به بيان آوردن معنا از راه ايجاد جسم نمايان.
بر ديدگاه لينچ انتقادات زيادي وارد است از جمله لدروت (به نقل از لاگوپولس و گاتدمير) در اين روش تحليل رفتار انسان هيچ تفاوتي با تحليل رفتار حيوانات در يك لابيرنت نمي بيند: هر دو در حال انطباق با محيط شان هستند. برعكس به اعتقاد او ساكنان شهر با درگير شدن در كارها و امور شهري نقشي بسيار فعال در توليد و به كارگيري بافت شهر دارند. اين قضيه به روشني نشان مي دهد كه چگونه ترسيم نقشة ذهني (روش مطالعه لينچ) دامنه محدود دارد. تأكيد لدروت بر دريافت شهرنشينان از محيط شان است. جايي كه درك مردم از محيط شهري از عناصر عملكردي بر پايه آنچه در آنها انجام مي دهند و عناصر نمادين صورت مي گيرد، بنابراين معناي محيط در درون افراد و افكار جسته مي شود. در توصيف و به تصوير كشيدن سيماي تخيلي از شهر كه يك توليد اجتماعي ـ ايدئولوژيكي است اما تحقيق لينچ مايل نيست ماهيت ايدئولوژيكي انسان را بپذيرد و قبول كند كه حتي راه هاي ابتدايي آن محصولي ايدئولوژيكي اند.

چرا ساختمان ها شناخته مي‌شوند؟
دونالد اپل يارد سه دليل را عامل شناخت بهتر بعضي ساختمان ها مي داند. اين سه عامل ويژگي هاي فرم، ويژگي هاي رؤيت پذيري، و ويژگي هاي استفاده و اهميت هستند.
ويژگي فرم كه اهميت خاصي دارد محدودة مرئي ساختمان است. اگر ساختمان ها محدودة مرئي روشني داشته باشند و از محيط اطراف خود به طور كامل قابل تميز باشند، «شكلي» مشخص در زمينة اطراف خود هستند. به ساختمان هاي با محدوده مرئي متفاوت از محيط اطراف راحت تر توجه مي شود. عوامل ديگر (پيچيدگي نماها، رنگ آميزي، و نورپردازي نماها) كه با ساختمان هاي اطراف تفاوت ايجاد مي كنند و همچنين استفاده از علائم اهميت كمتري دارند.
چگونه ديدن شدن ساختمان ها يا ويژگي رؤيت پذيري، عامل ديگري براي تشخيص يك ساختمان است. ساختمان هاي واقع در تقاطع هاي پر عبور، مجاور فضاي باز، يا قرار گرفته در حاشية بزرگراه ها بهتر ديده شده و به خاطر سپرده مي شوند. نزديكي يا مجاورت يك ساختمان با يك نقطه ايستگاهي، ديگر عامل پيش بيني كننده چگونگي شناخته شده يك بناست.

مطالعه اپل يارد مفهوم «نشانه» لينچ را تقويت كرد. اپل يارد همچنين دريافت كه مناطق با تراكم استفاده بالا (شبيه «گره» در تحقيق لينچ) از ويژگيهاي نقشه هايي است كه مردم ترسيم كرده اند. استفاده خاص كه موجب شناخت ساختمان هاي با عملكرد ويژه چون بيمارستان مي باشد، عامل مهمي در نقشه هاي شناختي بوده، ولي اهميت تاريخي به اين شدت در نقشه ها مورد توجه نبوده است.
عوامل تصور محيط را كه اپل يارد تشخيص داد با قوانين سازماندهي بصري گشتالت نيز قابل تبيين هستند. اگر مفهوم «استفادة معنا» را به قوانين گشتالت اضافه كنيم، به بيان كامل براي درك خوانايي و تشخيص ساختمان ها دست يافته ايم. اين مباني به آساني به معيارهاي طراحي قابل تبديل اند.

04
تفاوت هاي فردي در ترسيم نقشه‌هاي شناختي
نقشه هايي كه مردم از شهرها ترسيم مي كنند از نظر اندازه، محتوا، و دقت متفاوت اند. اينكه اين تفاوت ها نمايانگر تفاوت هايي در تصوير ذهني هستند يا نه، قابل بحث است. به نظر مي رسد بين عناصري كه مردم در نقشه ها معرفي مي كنند، نظم اين عناصر و اهميت داده شده به ويژگي ها، همبستگي وجود دارد.
كوين لينج دريافت كه مردم به پنج صورت مختلف نقشه هاي شناختي را ترسيم مي كنند:
بعضي از مردم بر راه ها و عناصر موجود در طول راه تأكيد مي كنند؛
بعضي اول محدوده ها را ترسيم كرده و سپس جزئيات نقشه ها را تكميل مي كنند؛
بعضي ديگر عناصري قابل تكرار چون شبكة خيابان ها را ترسيم كرده و سپس داخل آنها را پر مي كنند؛
بعضي اول محله ها را ترسيم مي كنند و سپس آنها را به هم متصل مي كنند؛
بعضي با ترسيم نقاط عطف و گره ها شروع كرده و سپس اطراف آنها را كامل مي كنند.
تحليل دقيق تر نشان مي دهد كه بعضي از مردم با روش تشخيص مسير، محيط را تصور مي كنند، در حالي كه ديگران اين عمل را با توزيع فضايي انجام مي دهند.

بيشتر تحقيقاتي كه مطالعة لينچ را دنبال كرده اند همبستگي بين تفاوتهاي فردي و ويژگي هاي نقشه هاي ترسيم شده را تأييد كرده اند. در حالي كه مداركي وجود دارد كه نشان مي دهد تفاوت هاي فردي فيزيولوژيك، تصور مردم از محيط هاي اطراف را تحت تأثير قرار مي دهد. بيشتر اين مطالعات براين دلالت مي كنند، كه نقشه هاي شناختي با تجربة فردي مرتبط اند. تجربة انسان با معيارهاي چون جنسيت، پايگاه اجتماعي ـ اقتصادي، مكان سكونت و كار، مدت سكونت در يك مكان و گونه هاي حمل و نقل شهري همبستگي دارد.
براي تشخيص تفاوت هاي شخصيتي در تحول تصاوير شناختي تحقيقات كمي انجام شده است، ولي در مورد تفاوت هاي گروه هاي اجتماعي مطالعات زيادي وجود دارد اين مطالعات روي تفاوت هاي جنسيتي، سن و پايگاه اقتصادي ـ اجتماعي متمركز بوده اند.
بعضي از اين مطالعات نشان مي دهند كه تصور زنان از محيط با تصور مردان متفاوت است. به نظر مي رسد اين تفاوت ها به دليل نقش هاي اجتماعي مختلف باشد نه تفاوت هاي زيست شناختي. زنان از مردان تحرك كمتري دارند، در نتيجه زنان متأهل نسبت به شوهرانشان نقشه هاي شناختي با وسعت كمتر ولي با جزئيات بيشتر و غني تر دارند. نقشه هاي شناختي زنان به جاي اينكه نقشه هايي استاندارد باشند، بيشتر متكي به شناخت دروني اند.

جمع بندي
مشاهده محيط به مفهوم ايجاد تصوير ذهني براساس تجارب و مشاهدات گذشته است.
براي ايجاد آگاهي از محيط نه تنها به تصاوير ذهني نياز است بلكه اين تصاوير بايد با يكديگر در ارتباط باشند.
مجموعه اي از چنين تصاوير مرتبط با هم يك مدل ذهني يا نقشه شناختي از محيط را بوجود مي آورد.
استفاده از نقشه هاي شناختي امکان طراحي و ساخت بناها، مجموعه ها، محله ها و شهرهاي خوانا و قابل تصور را براي طراحان محيط فراهم مي کند.
مؤثرترين نقش تصوير روشن از محيط در ذهن شخص آن است كه وي را قادر سازد براي تعقيب مقاصد خود در شهر حركت كند.
براي دست يابي به اهدافي نظير نماياني، هويت و جهت يابي به عنوان اهداف شناخت شهر و ايجاد تصوير ذهني از آن از ديدگاه لينچ بايد از پنج عنصر لبه، محله، گره، نشانه و راه به عنوان عوامل سازمان دهنده به تصاوير ذهني مردم استفاده كرد.
عواملي چون تجربه فردي، جنسيت، موقعيت اجتماعي و اقتصادي، مکان سکونت و کار، مدت تماس با يک مکان و شيوه حرکت در شهر باعث ايجاد تفاوت در نقشه هاي شناختي افراد مي شوند.
براي طراحي يک محيط خوانا به چيزي بيشتر از تحقيقات زيبايي شناسي فرمي يا تحليل هاي کالبدي نياز است. باورهاي ذهني افرادي که براي آنها طراحي مي کنيم، فرهنگ و مسايل اجتماعي در اين ميان نقشي غير قابل انکار دارند.

 فهرست منابع
– آفرينش نظريه معماري، جان لنگ، ترجمه دکتر عليرضا عيني فر، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383.
– سيماي شهر، کوين لينچ، ترجمه دکتر منوچهر مزيني، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383.
– پويه شناسي صور معماري، رودلف آرنهايم، ترجمه مهرداد قيومي بيدهندي، انتشارات سمت، تهران، 1382.
– طراحي فضاي شهري- نگرشي بر فرآيند اجتماعي و مکاني، علي مدني پور، ترجمه فرهاد مرتضايي، نشر شرکت پردازش و برنامه ريزي شهر تهران، تهران، 1379.
– به سوي شهر سازي انسانگرا، دکتر امير يار احمدي، نشر شرکت پردازش و برنامه ريزي شهر تهران، تهران، 1378.
– تئوري شکل خوب شهر، کوين لينچ، ترجمه دکتر سيد حسين بحريني، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1376.
– زيباشناختي در معماري، يورگ گروتر، ترجمه دکتر جهانشاه پاکزاد و مهندس عبدالرضا همايون، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، تهران، 1375.

"دانلود فایل های پیوست مطلب"
-----------------------------------------------------------------------------------------
Icon of تصویر ذهنی – قسمت دوم تصویر ذهنی – قسمت دوم (163.3 KB)
       تعداد دانلود: 24
       زمان آخرین دانلود: شنبه, 17 فوریه 2018
------------------------------------------------------------------------------------------

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *