ويژگي شعر سهراب و صور خيال او از طبيعت
شعر سهراب، تصويرگرا و ايماژي است. او تصاوير متوالي و كوتاه و بي واسطه از طبيعت را مانند يك فيلم در كنار هم قرار مي دهد و در اين تصاوير، همزمان روح را به ماده و ماده را به روح بدل مي كند. از اين لحاظ شعر او با ادبيات سبك عراقي كه در يك ايماژ با وجه شبه ثابت و جاوداني، ابتدا يك عينيت ضعيف و خاكي را نمايش مي دهد و بعد يك ذهنيت والا را در اين ظرف به زعم خود كوچك مي ريزد، كاملاً متفاوت است.

مثال:
به تماشاي درخت چمنش حاجت نيست
هر كه در خانه چو تو سرو رواني دارد
(سعدي، گلستان)

نمادسازي، در شعر سهراب با نوع رمانتیسیسمی انگليسي و آمريكايي نيز متفاوت است، كه در آن شاعر با نزديك شدن به خدا در دل طبيعت و ابداع زباني دقيق و جزئي نگر اما بي پيرايه، به ايجاد لحظات و تعبيرات ناب در شعرشان دست يابند كه از كشف و شهودي عارفانه نشان داشته باشد. (نظريه تعالي رومانتی سیسمی) [صفاري، 1386] در شعر سهراب، سمبل ها از برجسته كردن (foregrounding) آن حسي كه در يك لحظه از يك پديده طبيعت بر او «وارد» مي شود، از نو مي سازد.
شايد بتوان تأثيرات تحول فلسفه قرن بيستم را در ادبيات اين دوره از ايران معاصر نيز حس كرد. به دنبال نظريه «هرمنوتيك» از سوي هايدگر، ادموند هوسرل بنيانگذار «پديده شناسي نوين» (phenomenology) شد.
در مجموع مي توان گفت تأثير هوسرل در فلسفه قرن بيستم بسيار بزرگ بود، خاصه در اروپا راهي براي غلبه بر «دوانگاري» (Intentionality) دكارتي ميان عين و ذهن است.
از نظر هوسرل پديدارشناسي نوعي توصيف پديده ‌ها است كه مستقيماً در مين هوشيار انسان جلوه‌گر مي شود. تعريف او از پديدارشناسي با هرمنوتيك هايدگر متفاوت است. پديدارشناسسي يك «متد» شناخت است كه به پلوراليزم (كثرت گرايي) منجر نمي شود، ولي هرمنوتيك فقط نگاه يا رهيافت است و متقن نيست. در پديدارشناسي ما با بحث تعليق ساحت از «نومن» به «فنومن» رو به‌ رو هستيم. (امانوئل كانت فيلسوف آلماني، پديده ها را در دو زير گروه «فنومن» (phonoumen)، يعني آنچه از راه تجربه و شهود قابل درك است و «نومن» (nou men)، يعني آنچه از راه تجربه قابل درك نيست و ذات است، مي شناسد.) تعليق؛ يعني اينكه من به عنوان كسي كه اين مند را به كار مي برم، قضاوت نمي كنم كه اين چيزي كه بر من گشوده شده، نفس‌الامر دارد يا نه. انسان با ظهورات سر و كار دارد، نه اينكه بگوييم آن چيز «نومن» ندارد. «تعليق حكم» است نه «تعليق وجود». پس تنها پديدارهايي مي مانند كه در «هوش» انسان ظهور مي كنند. (تعبيري كه سهراب بارها از آن به عنوان بصيرت و آگاهي ياد مي كند.) بعد از اين مرحله، انسان به مرحله ذاتي باز مي‌گردد، يعني فرآيند معنا، صورت و ذات بخشي به پديده، شكل مي گيرد. در حقيقت، وقتي پديده ‌اي را مي ناميم، ذاتي به آنها تعليق مي دهيم، اما نه آن ذاتي كه در آغاز تعليق كرديم، ذاتي كه آگاهي من آن را به آنها تزريق مي كند و اين براي علم (estimology) لازم است. [وارتيك، 1378]
در هنر و ادبيات پديدارشناسي، نظريه «نقد مبتنی بر پاسخ خواننده» (استنلي منيش، ولفگانگ ايزر) را به وجود آورد. مي توان استدلال كرد كه اثر چيزي انضمامي نيست، كه مستقل از هر تجربه‌اي وجود داشته باشد، و نقد اين اثر به صورت توصیف پيش رونده خواننده در متن در مي آيد، كه در آن تحليل مي شود كه مخاطب اثر چگونه با ايجاد ارتباط ها، پر كردن جاهاي خالي و حدس يا نقش بر‌ آب شدن انتظار آتش، معنا را از نو خلق مي كنند. [كالر، 1385:51]
تأثير اين تحولات فلسفي و نو انديشي هاي معاصر، گوهر نهفته عرفان ديني و آييني شرق را براي متفكراني چون علي شريعتي آشكار نمود و او با استعانت از اين نوانديشي ها، به تبيين اصول ديني و متدهاي شناخت در قرآن پرداخت.
شريعتي در كتاب درس اسلام شناسي در مورد عارف و شناسايي ديني چنين مي نويسد: «اما كسي كه آسمان شناس است، عالم هيئت است، هزاران مجهول در آسمان برايش وجود دارد. چنين است كه يك روح بزرگ كه در مسير كائنات و كاروان تكاملي و استعداد و امكان كمال و عروج روح بشري را تا سرمنزل هاي خيلي دروتر مي بيند … دچار «حيرت» مي شود و احساس «هراس» (خشيت) مي كند.» [شريعتي، 1378: 101]
همچنين شريعتي روش شناخت تاريخ و طبيعت را در قرآن چنين بيان مي كند: «در قرآن روي دو راه شناخت از نظر علمي تكيه مي شود: براي شناخت خداوند روي «آيات» يعي فنومن هاي طبيعي و مادي و همچنين قوانين مربوط به روابط ميان پديده ها و اشياء طبيعت كه «آيات» الهي هستند و تفكر در اين پديده ها راه شناخت خداوند است. تفكر صرف، راه شناخت خداوند نيست. بلكه تفكر در پديده هاي عيني و ساختمان طبيعت، راه اصلي است.» [شريعتي، 1368: 2]
نظريه اين سخنان در مكاتب ديگر شرق دور از جمله در ذن بودايي نيز مطرح شده است. در ذن نيز، اساس نگاه بدون واسطه است: يورش مستقيم به دُر حقيقت، بدون تكيه بر مفاهيم سنتي (هر چه كه مي خواهد باشد: خدا، روح، نجات) و بدون استعانت از كتب، مناسك و اقوال. [شميسا، 1380 ، 27].
در اينجا غرض اين نيست كه ريشه فلسفه «نگاه تازه» سپهري را در همه دبستان هاي كهن و نوي مذهبي و عرفاني و فلسفي جستجو كنيم. آراي او نيز مانند آراي هر متفكر بزرگ ديگر، ريشه در هزاران سال تمدن بشري دارد. آنچه در اينجا برجسته تر به نظر مي‌آيد، ديدگاه «آينه» نگر سهراب در مواجهه با پيرامون است.
درك موقعيت انسان در مكان و زمان خودش است، وراي ديدهاي اساطيري گذشته، ديدگاهي «موحدانه» كه بارها در شعر او مورد تأكيد قرار گرفته:
مثال:
به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه اي در قفس است.
.
.
.
و به آنان گفتم:
سنگ آرايش كوهستان نيست
همچنان كه فلز، زيوري نيست به اندام كلنگ
در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است
كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند
پي گوهر باشيد
زير بيدي بوديم
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم، گفتم:
چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين مي خواهيد؟
مي شنيدم كه به هم مي گفتند:
سحر مي داند، سحر!
.
.
.
دستشان را نرسد نديم به سر شاخه هوش
جيبشان را پر عادت كرديم … .

تفاوت ديدگاه ديگر شاعران معاصر به طبيعت با شعر باستان ايران
جريان هاي ادبي و فكري معاصر سهراب، به ندرت موجب ايجاد تحولي در نحوه نگرش به پديده هاي پيرامون شد و بيشتر تحت تأثير شاعران صاحب سبك و انديشه قبلي چون نيما و سهراب و يا حتي شاعران مكتب هاي باستاني شعر ايران بود. اما آنچه در اينجا اهميت دارد اين است كه طبيعت، در شعر دوره معاصر نبايد به عنصر مقدسي براي ارزش يافتن خود نداشت. خود واجد ارزش بود و حتي خالق ارزش به حساب مي آمد و براي كسب معاني و تعابير ناب و مقدس مورد استفاده قرار مي گرفت. تفاوت اين ديدگاه را مي توان با مقايسه نگرش مكاتب ادبي باستان و شعر شاعران معاصر مشاهده نمود.
مثال:
درخت پر شكوفه
با دو چهره
در برابر نسيم ايستاده است
نخست: چهره پيغمبري كه باغ را
به رستگاري ستاره مي برد
و چهره ديگر حضور كودكي است كه شير مي خورد.
(شفيعي كدكني، درخت)
قياس:
مرا در خانه سروي هست كاندر سايه قدش
فراغ از سرو بستاني و شمشاد چمن دارم
(حافظ، ديوان شعر)
درخت شعر شفيعي كدكني، اسطوره ‌اي قائم به ذات است كه حامل معناي مستتري است كه انسان را به حضور تأمل آميز در جوار خود فرا مي خواند، و براي درك تقدس و زيبايي آن نياز به كليد واژه هاي شناخته شده و جاوداني چون، سرو = قد يار نيست و همزمان هم زيباست، هم عزيزست، هم مقدس است و هم خاطره انگيز.

مفهوم باغ و صور خيال آن در شعر معاصر ايراني
باغ ايراني، حاصل گردآوري است. زمين را در خشكي اش و در عين حال به عنوان منشاء نعمت، گياهان را در سرافرازي، بارآوري و مقاومت، آب را در حيات بخشي و اقليم را در خشونت واقعي اش، كنار هم مي چيند و آ‌نگاه محيط به امري معنادار تبديل مي شود، ايراني دوباره اين جهان را به روي زمين باز مي‌گرداند. باغ پيش از آنكه تجسم معنايي پيشين باشد، خود خالق معناي محيط و انسان است. [مرجوعي، 1383]
در بررسي تصوير پردازي باغ و عناصر اصلي باغ ايراني؛ يعني آب، گياه و خاك، در شعر معاصر ايران، جستجويي انجام گرفت و واژگان و تعابير گوناگون از باغ و عناصر اصلي آن در مراحلي به شرح زير گردآوري شد:

مرحله اول
جستجوي واژه باغ و مشتقات آن در شعر سبك نو
– باغ شعله ‌هاي گل انگيز / باغ در باغ / باغ هاي گنبد قطره طلا / باغ پندار / باف زرين سرزمين دوردست / سكون بي باغ / باغ مشروط / باغ من و افلاطون / … (منوچهر آتشي)
– باغ بيدار و برومند / باغ افسانه / باغ بي برگي / باغ برهنه / كوچه باغ گل سكوت / باغ پيوند / روح شاد باغ همسايه … (مهدي اخوان ثالث)
– باغ بيدار و بارور / باغ سخن / باف ميرا / برهنه باغ / باغ سرخ / باغ سبز / باغ طلا / روح باز / … (شفيعي كدكني)
– باغ آيينه / … (احمد شاملو)
– باغ نهان نخستين / … (محمد بياباني)
– باغ بهشت / باغ ارم / باغ سرخ / باغچه حقيقت / باغ زرد ماه / فتح باغ … (فروغ فرخزاد)
– باغ سبز / باغ روشن / باغ زمرد كودكي / نهفته ترين باغ / باغ ديرين / باغ ناتمام / باغ فنا / باغ طلا / باغ جهان / باغ نشاط / باغ معلق / كوچه باغ هاي حكايت / باغ زمان / باغ اساطير / باغ عرفان / باغ چند سالگي / باغ فواصل / باغ سبز تقرب / باغ سراشيب ارقام / سفرهاي تدريجي باغ / … (سهراب سپهري)

مرحله دوم
تعابير مختلف از باغ در اشعار نو:
– توصيف واقعي باغ
– توصيف واقعي خانه – باغ، باغچه، خانه – باغ روستايي
– باغ به عنوان آيينه اي از غيب
– باغ به عنوان دوره كودكي/ تمثيلي از خانه
– باغچه شهري محلي براي پنهان كردن حقيقت ها
– باغ به عنوان جهان
– باغ به عنوان مرحله اي از زندگي در گذر
– باغ به عنوان منزلي در سير و سلوك
– باغ به عنوان سايه اي از بهشت ازلي
– باغ به عنوان خاطره اي از بهشت
– باغ به عنوان نماد گذر زمان
– باغ به عنوان دنياي شرق و غرب
– باغ به عنوان مكان اسطوره‌ ها
– باغ به عنوان مكان موتيف هاي مقدس و امن
– باغ به عنوان مكان رشد
– باغ به عنوان مكان بازيابي خاطره ها و رسالت ها

مثال از تعبير باغ – خانه
باغ ما در طرف سايه دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آينه بود
باغ ما شايد، قوسي از دايره سبز سعادت بود
ميوه كال خدا را آن روز، مي جويدم در خواب
آب بي فلسفه مي خوردم
توت بي دانش مي چيدم
(سهراب سپهري، صداي پاي آب)

مثال از باغ به عنوان باغ واقعي
با ما بيا به آن طرف هموار
آنجا، در باغ شهر ما
…. با شبنمي
به دريا خواهي رسيد
با شبنمي به خوريد
برگي تو را به قايق خواهد رساند
برگي تو را به باغ
در باغ ما مي تواني بوييد سيب راز
سيبي تو را شفاعت خواهد كرد
اشكي تو را خدا
(منوچهر آتشي)

مثال از تعبير باغ به عنوان جهان
من و افلاطون در باغ افلاطون
دو به دو در باغ مي رويم و سخن مي گوييم
نهر از مقابل مي آيد و دور مي شود
مي‌آيد؟
مي آيند و دور مي شوند
آب ها را مي گويم
و ما كه برخلاف آب و نبض جهان
گپ مي زنيم و جدل مي كنيم
نه ايستادگان
كه بازگشتگانيم از خويش
از خويش هاي رفته
(منوچهر آتشي)

مثال از تعبير باغ به عنوان سايه اي از بهشت
آيا من خود به اين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود؟
هواي باغ از من مي گذشت
و شاخ و برگش در وجودم مي لغزيد
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود؟
(سهراب سپهري، باغي در صدا)
پرنده در قفس خويش خواب مي بيند
پرنده در قفس خويش
به رنگ و روغن تصوير باغ مي نگرد
پرنده مي داند
كه باد بي نفس است
و باغ تصويري است
پرنده در قفس خويش
خواب مي بيند
(هوشنگ ابتهاج)

جستجوي «آب» و تعبيرات آن در شعر معاصر
– لب آيينه / هزار آيينه جاري در باغ / آب سرگرم آيينه داري / سايه برگي در آب / باطن آيينه / عكس گنجشك در آب هاي رفاقت / سوختن سينه آب در حسرت عكس يك باغ / عكس ميخك قرمز در آب / دو برابر شدن روي زيبا
– خواندن روشنايي با آب / آب بصيرت / دانش لب آب (دانش بي واسطه) / زندگي در وسط آب / آب و خرد و روشني / بخشيدن بهترين كتاب جهان به آب / آب هاي هدايت / آب تني كردن در حوضچه اكنون / سرفه روشني از پشت درخت / آب بي فلسفه / آگاهي آب / پسر روشن آب.
– آبي آب / پر از طراوت تكرار / آب: چه تر / لهجه تازه يك سطل آب / معني آب براي بته نورس مرگ / …
– حرف هاي اساطيري آب / فواره جاويد اساطير زمين / خوشي هاي رفته با آب / نهر مقابل باغ / كعبه ام بر لب آب / …

مثال از تعبير آب به عنوان آيينه:
بهار آمده او نسيم خاردار گذشته
حريق شعله گوگرد بنفشه چه زيباست
هزار آيينه جاريست
هزار آيينه
(شفيعي كدكني، باغ)

مثال از تعبير آب به عنوان مسير ادراك:
جوي آبي كه از پاي شمشادها تا تخيل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه مي برد
كودك از سهم شاداب خود دور مي شد.
(سهراب سپهري، چشمان يك عبور)

تعبير از آب به عنوان زمان:
دركنار رودخانه
لاك پشت لحظه به آرامي مي گذرد
اعتراف سنگين ناچاري، غمگين و ساكت بر صندلي دل مي نشيند.
با من مي گويد: ترانه سنگريزه و باد و جهان را بخوان.
(قاسم حسن‌نژاد، نهر)

جستجوي واژه درخت و تعبيرات آن در شعر معاصر
به طور خاص: درخت سرو / شاخه هاي سرو بيد / سبزي سرو / درخت اقاقي / صنوبري روي قله / درخت تك / درخت سيب / كاجستان / انارستان / پاي سرو كوهي / كمياب‌ ترين نارون روي زمين / انجير كهن / درخت شكوفه دار گلابي / شاخساران پر از گيلاس / …

تعابير عام از درخت:
سلامت سرو / درختان بيدار حاشيه آب / شاخه در باد، تصوير در آب / درخت خانه من / كاج هاي زيادي بلند / حافظه كاهستان / عروج درخت / درختان حماسي / مسير روشن سپيدار / ملتقاي درخت و خدا / احشاي خيسش نارون باغ / نيكي جسماني درخت / سايه رايگان بيد / از بن هر برگ و همي آويزان / درخت نقشي در ابديت / درخت شكوفه دار گلابي با تنه اي از حضور / در چند متري ملكوت / سرو شبهه بارز خاك / بيداري بيدهاي لب رود / …

مثال از تعبير درخت به عنوان يك اسطوره:
در خانه ام درختي است
كه مي شناسدت
با شاخه هاي درهم
فالي مي زنم
برگي به شبنم آغشته
مي‌گويد: آري و با باد روانه مي شوم
در خانه ام درختي است كه مي شناسدم
در خشكسار زمانه
باغي ناپيدا حضور دارد كه ما را مي داند … .
(منوچهر آتشي، درخت من)

مثال از تعبير درخت به عنوان روح انسان:
تار و روشن، شاخه ‌هاي سرو و بيد، همچو روح من پر از بيم و اميد
(سيمين بهبهاني)

مثال از تعبير درخت به عنوان مسير عروج:
صنوبري كه روي قله ايستاده بود
گونه روي گونه سپيده دم نهاده بود
با اشاره اي به سوي دور دست
گفت:
قد كوته تو راه را به ديده تو بست.
(سيمين بهبهاني)
سرو شبهه بارز خاك بود
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سايه مي زد …
امشب راه معراج اشيا چه صاف است!
(سهراب، سمت خيابان دوست)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *