طبیعت از آغاز تا امروز همواره یكی از خاستگاه ها و سرچشمه های هنر بوده است. ژرارد ونروال می گوید: «آن كه برای نخستین بار روی خوب را به گُل تشبیه كرد، شاعر است و دیگران مقلد او». از آنجا كه هر كس در زندگی خاص خود تجربه هایی ویژه ی خویش دارد، طبعاً صور خیال او نیز دارای مشخصاتی است و شیوه ی خاصی دارد كه ویژه خود اوست و نوع تصویرهای هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصیت، بیش و كم اختصاصی اوست و آنها كه شخصیت مستقل شعری ندارند، اغلب از رهگذر گرفتن و دزدی خیال های شعری دیگران، آثاری به وجود می آورند. (كدكنی، صور خیال در شعر فارسی)
در این مقاله سعی بر آن داشتیم تا جایگاه طبیعت را از نگاه چهار شاعر معرفی کرده و نگرش آنها را مورد تحلیل قرار دهیم.
منوچهری
شعر فارسی را در فاصله ی سه سده ی نخستین، یعنی تا پایان سده ی پنجم هجری، باید شعر طبیعت خواند. زیرا، با این كه طبیعت همیشه از عناصر نخستین شعر در هر زمان و مكانی است و هیچ گاه شعر را از طبیعت به معنی گسترده كلمه نمی توان تفكیك كرد، شعر فارسی در این دوره به ویژه از نظر توجه به طبیعت، سرشارترین دوره ی شعر در ادب فارسی است. چرا كه شعر فارسی در این دوره شعری است آفاقی و برون گرا. یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیاء جریان دارد و در ورای پرده ی طبیعت و عناصر مادی هستی، چیزی نفسانی و عاطفی كم تر می جوید بلكه مانند نقاشی دقیق كه بیشترین كوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود، شاعر نیز در این دوره همت خود را مصروف همین نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون می كند و كمتر می توان حالتی عاطفی یا تاملی ذهنی را در ورای توصیف های گویندگان این دوره جست و جو كرد. طبیعت در شعر این دوره به دو گونه مطرح می شود. نخست از نظر توصیف های خالص كه وصف برای وصف باید خوانده شود:
آن خوشه های رزنگر آویخته سیاه        گویی همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نیمروز         همچو سفال نو كه به آبش فرو زنند  (عوفی، لباب الاباب : برگ ۲٧۲)
این گونه قطعه های كوتاه وصفی در شعر شاعران تازی مانند ابن معتز و ابن رومی و سری رفاء نمونه ‌های بسیار دارد و منظور از آن ها وصف برای وصف است و نوعی نقاشی.
از این گونه شعرهای كوتاه كه بگذریم قصیده هایی است درباره ی طبیعت، كه مستقیماً مطرح می شود، ولی به بهانه ی مدیح یا به ندرت موضوعی دیگر در همین حدود؛ این دسته شعرها را نیز باید از مقوله ی وصف برای وصف به شمار آورد، مانند بیشتر وصف های منوچهری. در این گونه وصف ها، كه حاصل مجموعه ای از تصویرهای طبیعت است، جز ترسیم دقیق چهره های طبیعت شاعر قصدی هنری ندارد و این گونه تصویرهای طبیعت گاه به طور تركیبی در ضمن قصیده ها ترسیم می شود و گاه جنبه ی روایی و وصف قصه وار دارد و در این وصف های قصه وار، اگر چه تنوع كمتر دیده می شود، ولی حركت و حیات بیشتر است، مانند برخی قصیده های منوچهری كه در آن به طور روایی به وصف طبیعت می پردازد و نمونه ی دقیق تر آن را باید در مسمط های او جست و جو كرد. در شعر منوچهری اغلب موارد یك سوی خیال شاعر، انسان یا جانوری زنده  است و آن سوی دیگر، طبیعت مرده و بدین گونه در طبیعت مرده نیز، با سنجش و مقایسه، حركت و جنبش ایجاد می كند:
ابر سیاه، چون حبشی دایه ای شده است        باران چون شیر و لاله ستان كودكی به شیر
به همان اندازه كه شعر منوچهری، نشیب و فراز و پستی و بلندی دارد، شعر فرخی آرام و ملایم و نرم است. با مقایسه تصویرهایی كه فرخی و منوچهری ـ دو شاعر تقریباً هم دوره ـ از پدیده های گوناگون آفریده اند، این نكته به آسانی قابل اثبات و بررسی است. فرخی در قصیده ای به مطلع:
بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا        چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
ابر را توصیف می كند و تصویرهایی از آسمان و زمین و مرغزار می پردازد كه همگی لطافت غزل را به یاد می آورند. منوچهری در توصیف ابر و در قصیده پر آوازه ای با مطلع:
شبی گیسو فرو هشته به دامن       پلاسین معجر و قیرینه گرزن
تصویرهایی سراسر شور و غوغا حركت و خروش می آفریند. رنگ و هیئت ابر در تخیل منوچهری و فرخی دو گونه اند. ابر خیالی فرخی پیلگون و زنگارگون است، ولی ابر خیالی منوچهری، ماغ پیكر و زاغ رنگ است. سیاهی رنگ ابر، در شعر منوچهری، زیباتر و زنده تر به تصویر كشیده شده است و رو به بالا دارد.
منوچهری را باید شاعر طبیعت خواند. دیوان او گواه این دعوی است. كودكی او در دامغان با آن بیابان های فراخ و بی كران كه پیرامون آن را گرفته است گذشت و بخشی از جوانی او نیز گویا در كناره های دریای خزر و دامنه های البرز به سر آمد. تاثیر این محیط، عشق به طبیعت را به او القاء كرد. آن چه دوست داشتنی و دریافتنی است، دنیای ظاهر است. دنیای زیبایی های محسوس و مجرد است. زندگی با همه ی مظاهر آن نیز از لطف و زیبایی آكنده است. در بهار آن، چشم زیبایی شناس شاعر همه جا بدایع و لطایف تازه كشف می كند. لطایف و بدایعی كه از فر و شكوه یك زندگی پر تجمل درباری یاد می آورد. میوه های خزان در دل انگیزی و فریبندگی از گل های بهاری هیچ كم ندارد و آسمان گرفته و ابر آلود آبان ماه در زیبایی و طرب انگیزی آسمان روشن و شفاف اردیبهشت كمتر نیست. از این روست كه شاعر با همان شور و هیجانی كه زیبایی های بهار را می ستاید جادویی های خزان را نیز توصیف می كند. آنچه در توصیف بیابان های گرم و خشك در پاره ای از قصیده های او به نظر می آید، آفریده ی وهم و پندار نیست. رنگ های گل ها و سبزه ها و بدایع قوس قزح با خرده بینی خاصی در شعر او بیان می شود. ولی زیبایی گل ها بیشتر از همه ی مظاهر جمال ذوق او را تحریك می كند و شیفتگی و دل دادگی او درباره ی این زیبایی های خاموش و حساس چنان بارز و هویداست كه خواننده را به شگفتی می اندازد. منوچهری چون خیام و مولانا و سعدی و … وصف طبیعت را وسیله ی بیان معانی دیگر قرار نمی دهد. توصیف های منوچهری دریافت حواس است از زیبایی های جهان، بی تقلید از دیگران و دگرگونه و یگانه. به بیان دیگر منوچهری با طبیعت محض و بیرونی سر و كار دارد.
بی هیچ گمان تجربه های حسی او در زمینه های گوناگون طبیعت، متنوع ترین و تازه ترین تجربه های شعری در ادب فارسی است و میزان تجربی بودن تصویرهای او را در قیاس با تصویرهای شعری دیگر گویندگان به طور محسوس تری می توان دریافت و هر كس که در همان نمونه های تصویر باران دقت كند، در خواهد یافت كه مجموعه ی آن تصویرها حاصل تجربه یك روز بارانی است و با قیاس آنها با تصویر باران هایی كه در فضای دیگری ارایه شده است، باران دیگری است:
فرو بارید بارانی ز گردون      چنان چون برگ بارد به گلشن
و یا اندر تموزی مه ببارد      جراد منتشر بر بان و برزن
در میان تصویرهای او آنها كه از طبیعت گرفته شده و جنبه خیالی ندارد، اگر چه كمتر است ولی زنده تر و زیباتر است.
شبی گیسو فرو هشته به دامن         پلاسین معجر و قیرینه گرزن
آورده و در آن جا طلوع خورشید به مانند دزدی است خون آلود كه از كمین گاه به در آید یا چراغی كه هر لحظه روغنش بیافزاید و آمدن مه چنان است كه در هزاران خرمن تر به عمدن آتش در زنند و در همین گونه تصویرهای است كه او بیشتر می كوشد طبیعت مرده را با طبیعت زنده در كنار هم قرار دهد و از این رهگذر حركت و حیات عجیبی در تصویرهای او دیده می شود.
منوچهری نه تنها به تصویرهایی از طبیعت كه در حوزه ی دید و نیروی بینایی است پرداخته، بلكه نسبت به معاصرانش توجه بسیاری به مساله آواها در طبیعت دارد، از این روی در دیوان او تصویرهایی در باب آهنگ ها و نغمه های مرغان دیده می شود كه خود قابل توجه است و یكی دیگر از عوامل زنده بودن طبیعت در شعر او همین توجهی است كه به  این آواها دارد. زیرا از راه گوش و از راه چشم، هر دو، خواننده را به موضوعات وصف خود نزدیك می كند. (شفیعی كدكنی، صور خیال در شعر فارسی : خلاصه ی برگ های ۵۰۱ تا ۵۲۵)
با این كه طبیعت یك چیز است، برداشت شاعران از آن دگرگون می شود و یادآور آن سخن كالریج است كه گفت: «طبیعت هرگز تغییر نمی كند، بلكه تاملات شاعران درباره ی طبیعت است كه دگرگونی می پذیرد و پیرو احساسات و طبایع ایشان است.»
نیما یوشیج
«در شناخت شعر یك شاعر، محیط زیست وی را نیز باید درنظر داشت؛ به ویژه كه شاعر روستایی باشد و پدیده های طبیعت را تجربه كرده باشد. (طبیعت و شعر در گفت و گو با شاعران شاه حسینی : ۱۴۴)
تجربه در خیال رشد می كند و بعدها مصالح شعر می شود. بدان هنگام كه شاعر در تجربه ها تامل كند.” كلینت بروكس” و “رابرت پن وارن”‌ بر این عقیده اند: «… این پندار كه تجزیه در عالم خیال رشد می كند و نیز تصور ارتباط شفیقانه میان طبیعت و آدمی همه از تجربه ی شخصی او مایه گرفته است …» (تولد شعر، ترجمه ی منوچهر كاشف : برگ ۱۴).
نیما از اینگونه شاعران است. «نیما شاعر از كوه آمده ای است كه آموخته های روزگار كودكی و نوجوانی در شعرش، به گونه ای متعالی، شكل می گیرد.» ( با اهل هنر : برگ های ٦٦ و ٦۷ )
از بارزترین دگرگونی های شعر معاصر فارسی از عصر نیمایی به این سو، “تغییر نگرش در برخورد با طبیعت ” گفته شده است. این دریافت تازه و تغییر زاویه دید نسبت به اشیاء و پدیده های اطراف، ره آورد دگراندیشی و نوجویی شعر نیمایی است. بر هم زدن تساوي مصرع ها و استفاده آزاد از قافيه تنها وجه ظاهري و حتي كم اهميت كار نيماست، هر چند كه ممكن است برخي خلاف اين را بگويند. نوآوري نيما در اين بود كه جهان را و طبيعت را به دور از كليشه هاي چندين سده ديد و احساس كرد. به اعتقاد شفيعي کدکنی: “از لحاظ عاطفي و تفكر – مضمون شعر او مستقيماً از زندگي و طبيعت مآیه گرفته است يعني بايد گفت كه او از تجربه مختص خود، چه درباره انسان و چه در مورد زندگي اجتماعي، عشق فردي يا طبيعت سخن مي گويد. به طور كلي يك چنين دلبستگي نزديك به طبيعت تا قرون اخير در شعر فارسي بي سابقه بود.”
هرگاه شعرهاي نيما را بخوانيم نزديكي او را به طبيعت كاملاً درك مي كنيم و در عين حال مي فهميم كه رابطه او با طبيعت شكل خاصي دارد. در واقع طبيعت در شعر نيما انعكاس حالات عاطفي شاعر هستند و نكته كليدي در مورد نگاه نيما به طبيعت همين است. او هر جا از طبيعت سخن مي گويد از خود و احساسات دروني خود سخن مي گويد. اين نوع برخورد نيما را با طبيعت در شعر معروف “ترا من چشم در راهم”  نيز به وضوح مي بينيم. در اين شعر همه چيز در خدمت حالات دروني شاعر است؛ انتظار، اندوه، اميد و نااميدي در بيان شاخه هاي  “تلاجن” و در “دست نيلوفر” و “پاي سرو كوهي” كاملاً مشهود است.
طبيعت در شعرهاي نيما كاركرد چند سويه دارد. عناصر طبيعت در شعرش هم واقعي و عيني هستند و هم در عين حال نماد هستند و مهمتر از همه اينكه فضا و حس ايجاد مي كنند نيما خود در اين باره مي گويد:
“فقط معني را ببين و براي وصف از فلان منظره كه در نظرت مطبوع واقع شده است اول طبيعت را نشان بده، پس از آن مي تواني فكر كني كه به چه وسيله آن طبيعت را براي نوتر واقع شدن قوت و اقتدار بدهي”.
نوآوري هاي نيما كاملاً انديشيده شده و حساب شده بوده است و به همين دليل هم بود كه او توانست تحولي بنيادين ايجاد كند و فضايي نوين پديد آورد. او مي خواست چنان ببيند كه هيچ كس چون او نديده باشد، اين است كه مي گويد: “من مدتها از پشت سر به يك گدا نگاه مي كنم يا فلان كوره مشتعل آهنگر را تماشا مي كنم. نه براي اين كه فوراً از آنها وصف كنم، بلكه هر نگاه من مي تواند جزئي از نكات را به من اهداء كند. بالمجموع اين نكات يك وقت مي توانند به من كمك كنند تا آن چه مي نويسيم تكرار مشاهدات ديگران به نظر نيايد. در اين صورت شاعر اول بايد مطالعه داشته باشد و سپس از آن با قدرت ذهني خود آن مطالعات را تجزيه و توصيف كند. ”
نيما در شعرش با طبيعت يگانه مي شود و خواننده فاصله اي بين او و آنچه را كه توصيف مي كند، نمي بيند:
هست شب يك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است
باد نو باوه ابر از بر كوه
سوي من تاخته است
هست شب همچو ورم كرده تني گرم در استاده هوا
هم از اين روست نمي بيند اگر گمشده اي راهش را
با تنش گرم و بيابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند
به تنم سوخته كه مي سوزد از هيبت تب
هست شب آري شب
آيا شبي كه در اين شعر نيما توصيف شده، يك شب است در هواي دم كرده، گرفته، شرجي، مه آلود، رازآميز و نفس گير شمال و يا اين كه اساساً شبي در كار نيست و در واقع اين شاعر است كه با تني عرق كرده و تب دار در پيش ما ظاهر شده است. در اين شعر، سراينده با شب در آميخته و ويژگي هاي تب حالات خود شاعر هستند. علاوه بر اين ساير عناصر شعر نيز به مدد آرآیه تشخيص هويت انساني يافته اند، اين است كه ما از خلال آنها مي توانيم تصوير واقعي شاعر را ببينيم.
در مورد نيما بايد گفت: كار مهمش صرفاً اين نبود كه توانست به گونه اي متفاوت طبيعت را توصيف كند. بلكه موضوع مهمتر اين بود كه او موفق شد ما را به بطن سوژه مورد نظر خود ببرد و گذشته از اين تا حد زيادي فاصله را با طبيعت كم كند، چنان كه در شعر «در شب سرد زمستاني» ما سرماي زمستان را با خواندن شعر احساس مي كنيم:
در شب سرد زمستاني
كوره خورشيد هم چون كوره گرم چراغ من نمي سوزد
و به مانند چراغ من
نه مي افروزد چراغي هيچ
نه فرو بسته به يخ ماهي كه از بالا مي افروزد.
اين شعر با واژه هايي اندك خواننده را در ميان يك «شب سرد زمستاني» قرار مي دهد. يعني او بار ديگر زمستان را تجربه مي كند و مسئله اساسي همين «تجربه» است و گرنه اشعار بسياري از سنت گرايان و يا حتي نوگرايان از نظر توصيف صرف بر شعر نيما برتري دارند ولي از نظر تجربه شاعرانه و هنري با آن قابل قياس نيستند. نيما اين شگرد را خوب آموخته بود و خوب به كار برد، به همين دليل از همان نخستين مصرع ما در فضاي شعر او قرار مي گيريم. توانايي هاي زباني نمي  تواند به تنهايي كارساز باشد. البته اين توانايي ها ما را به دنياي زيبايي ها مي برد، ولي ما انتظار بيشتري از يك شعر داريم. در تابلو نقاشي، رنگ ها كار خود را مي كنند و در شعر واژه ها يعني در آن رنگ و شيوه كاربرد آن تاثيرگذار است و در اين واژه و طرز استفاده از آن.
بهترین نمونه هایی از شعر نیماست:
درگه پاییز، چون پاییز با غمناك های زرد رنگ خود آمد باز،
كوچ كرده ز آشیان های نهانشان جمله توكاهای خوش آواز
به سرای خلوت او روی آورده
اندر آن جا، در خلال گلبان زرد مانده، چند روزی بودشان اتراق.
و همان لحظه كه می آمد بهار سبز و زیبا، با نگارانش به تن رعنا، آشیان می ساختند آن خوشنوایان در میان عشقه ها …
و یا ….
یادم از روزی سیه می آید و جای نموری
در میان جنگل بسیار دوری.
آخر فصل زمستان بود و یكسر هر كجا در زیر باران بود
مانند این كه هر چه كز كرده به جایی
بر نمی آید صدایی
صف بیاراییده از هر سو تمشك تیغ دار و دور كرده
جای دنجی را. (طبیعت و شعر در گفت و گو با شاعران، شاه حسینی : ۱۴٦ و ۱۴۷)
این دقت ها از ذهن كسی ناشی می شود كه با تامل به اشیای پیرامون خویش نگریسته و لحظه های ناب زندگی را ثبت كرده است. از این روی می توان نمونه هایی از این دست را، كه در شعر نیما فراوان است، حاصل تجربه های روزگار كودكی و زندگی او در كنار شبانان و ایلخی بانان دانست و به این نتیجه رسید كه علاقه به طبیعت در آدمی كه سال های كودكی و نوجوانی را در متن طبیعت سپری كرده‌، برجسته تر و بارزتر است. (طبیعت و شعر در گفت و گو با شاعران، شاه حسینی : ۱۴۸)
افسانه، سرآهنگ و راه گشای دورانی تازه در شعر فارسی، گفتگوی دراز و دلپذیری است که با بهره گیر از طبیعت بکر و عناصر ملموس آن آغاز شده و با همدلی گویندگان ادامه می یابد و با یگانگی آنان (عناصر زنده و پویای طبیعت) به پایان می رسد.
“عاشق” و “افسانه” هر یک با رشته کلامی “تنیده از دل و بافته از جان” نقش خود را توام و در هم رونده در تار و پود طبیعت می بافند تا سرانجام از انسان و طبیعت همزاد، تصویری دیگر چون روشنایی تازه ای سر برآورد. منظومه این گونه آغاز می شود:
در شب تیره دیوانه ای کو
دل به رنگی گریزان سپرده
دره سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
پیوند افسانه با طبیعت از جمله اوج های افسانه است. کمتر شاعر و هنرمندی تا به امروز طبیعت را مثل نیما توصیف کرده است. به ویژه تابلوی بهار در افسانه که تابلو ابدی شگفتی طبیعت است. این توصیف، ریشه در نگاه و جان و شوریدگی و آمیختگی نیما با طبیعت دارد.
واکنش نیما در برابر مظاهر طبیعت در اکثر اشعار او رخ می نماید ولی خصوصاً در افسانه است که این احساس، بیان متنوع و متمایز پیدا می کند. در این شعر مدام از صحنه ای به صحنه دیگر وارد می شویم که همه احساس شدید شاعر است:
شکوه ها را بنه خیز و بنگر
که چگونه زمستان سرآمد
جنگل و کوه در رستخیز است
عالم از تیره رویی درآمد
چهره بگشاد و چون برق خندید
تفاوت مهمی که نیما با شاعران کلاسیک داشت و همین تفاوت او را به جستن زبان و صورت تازه ای در ضمن تجربه های شاعرانه اش که در شعر افسانه تشخص پیدا کرد، می کشاند، این بود که شاعران کلاسیک با یک چشم به جهان می نگریستند و نیما با دو چشم.  شاعران کلاسیک با این یک چشم تنها سطح ظاهر اشیاء و پدیده های طبیعی و فرهنگی و جلوه های مختلف حیات را می دیدند، اما نیما باطن آنها را نیز می دید که انعکاس تصویری از ابعاد ذهنیت او بود. این تحول بسیار عمیق در کیفیت نگرش به هستی و ابعاد طبیعت آن یا عین، به نیما رخصت می داد تا عین را جانشین ذهن کند.
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی …
نوآوري هاي نيما، كاملاً انديشيده شده و حساب شده بوده است و به همين دليل هم بود كه او توانست تحولي بنيادين ايجاد كند و فضايي نوين پديد آورد.
سهراب سپهری
عرفان سهراب، به رغم برخی مشابهات لفظی و معنوی تفاوت های ماهوی با عرفان گذشته ایران داشته و ترکیبی از عرفان هند و خاور دور و عرفان اسلامی محسوب می‌شود.
آرزوی دنیای مینویی، علاقه به طبیعت و طبیعت گرایی، جست و جو برای رسیدن به دامنه معرفت بسیط اما جاندار حیات نه رمانتی سیسم غربی، مقام مراقبه و تفکر ذن و دیدی انسانی به طبیعت و دیدی طبیعی به انسان از وجوه مشخصه‌ عرفان سپهری می‌باشد.
سهراب در سفرهای خارجی خود، به‌خصوص سفرهایش به شرق دور از آموزه‌ های فلسفه «ذن بودیسم» که ریشه در متون بودیسم دارد، متاثر می‌شود. اساس فلسفه «ذن بودیسم» این است که جهان و اجزای آن چند چیز نیستند، بلکه همه یک واقعیت هستند. یکی از اصول مهم «ذن بودیسم» درک شهودی است. «ذن» اصولاً بر مراقبه برای رسیدن به آگاهی، بدون واسطه فرآیندهای دنیوی و ذهنی تأکید می‌ورزد. در عرفان شرقی، تنها یک حقیقت ثابت وجود دارد که اصل و جوهر هستی است. انوار این حقیقت در همه‌ جا یکسان متجلّی است ولی نسبت دریافت آن برای موجودات متفاوت است.
سپهری به سیر و سلوک و مکاشفه در جهان پیرامون خود و طبیعت می ‌پرداخت و رسیدن به خدا را در آن جستجو می‌کرد. او در پی ایجاد یک رابطه صحیح با جهان اطراف خود و اجزای آن بود تا بتواند از راه های گوناگون با هستی به وحدت برسد؛ همان‌طور که در عرفان شرقی، فرد برای بازیافتن معنای وجود خویش، خود را در مطلق ذات هستی گم می‌کند تا بتواند با مرجع هستی یکی شود، آنگاه است که به شادی و خوشبختی دست می‌یابد.
استفاده مکرّر سهراب از واژه‌ هایی مانند درخت، آب، باران، ماه، چشمه، دریا، آسمان، چمن، مرغ، سفر، آیین، گل نیلوفر، ادراک، نور و از این قبیل همه متأثر از حس طبیعت ‌گرا و تأثیر او از اندیشه‌ های عرفان بودایی بوده است.
او به انسان امروز که از زندگی ساده در دامان طبیعت، لمس خورشید و ماه و دل سپردن به صدای پرندگان، زمزمه چشمه ‌سارها و نقاشی رنگارنگ طبیعت چشم پوشیده و نمی‌تواند لذّت غرق شدن و یگانه ‌شدن با طبیعت را درک و تجربه کند و در شهرهایی با رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ که سقف اتوبوس هایش خالی از کبوتر است، زندگی می‌کند، هشدار می‌دهد که بیش از هر زمان دیگر از واقعیات زندگی دور و از خود بیگانه شده است. همه چیز در این هستی از «جمادات، نباتات، حیوانات و انسان» همه جلوه ‌های یک حقیقت هستند.
جهان مورد نظر سهراب، جهانی بود که برای فهمیدن آن نمی ‌بایست به ‌دنبال علت و معلول رفت. در نگاه او، همه جلوه‌ های طبیعت، نشانه‌ هایی برای درک و فهم جهان هستی است. او برگ سبزی را برای درک هستی کافی و آن را «آیت» می‌داند.
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را بازکنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟ می‌شنیدم که به ‌هم می‌گفتند: سحر می‌داند، سحر!
سهراب، شاعر طبیعت و ستایش از آن است. او در اشعارش چنان عناصر طبیعت را به تصویر می کشد که به خواننده احساس در متن طبیعت بودن دست می دهد و با این احساس به آرامش می رسد. او به مثابه آینه ‌ای در برابر طبیعت­ است که حقایق آن را برای دیگران منعکس می کند و این همانا معنی آیت است. تجلی ذات جسم در خود آن. به گونه ای که انگاری آینه ای در برابر آن قرار داده باشیم. (منصوری،1387)
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید …
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم …
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.
حافظ
حافظ، شاعر و عارف قرن هشتم هجري، بي گمان يكي از موثرترين چهره هاي شكل دهنده فرهنگ و ادبيات ايران به شمار مي رود. شمس الدين محمد شيرازي كه به دليل حافظ قرآن به حافظ تخلص مي كرد، در عرفان داراي مراتب و كمالاتي بود كه مآیه قوام و شيريني اشعارش نيز همان بود.
از جمله مهمترين فضاهايي كه حافظ در تصوير ميدان هاي سيلان روح خود به آن تمسك جسته، منظره هاي زيبا و دامن طبيعت است كه در نظر او مكان معشوق است و جايگاه تامل.
در اين ميدان، طبيعت و جلوه هاي آن، زبان گوياي معشوق اند كه حافظ در گريز از زندان تنگ جهان هم عصر خود، به آنها پناه مي برد. گل، سنگ، درخت و بلبل براي حافظ، آیه هاي دوست هستند كه همچون خود او طربناك از وجود حقند. حافظ، بلبل را هم درد خود مي پندارد كه از وجود دوست سرمست شده و غزل خوان است. طبيعت براي حافظ محل ادراكات شهودي است.
در نگاه عارفانه حافظ به هستي، طبيعت معبد ستايش خداوند است.
دقت در نحوه ارتباط حافظ با محيط خود حاكي از آن است كه وي طبيعت را واسطه استدلالي شناخت خداوند نمي داند، بلكه طبيعت را آیه اي مي پندارد كه هر عنصرش جلوه اي از معشوق است كه بي واسطه او را مي نماياند.
انسان ها براي انتقال معنا نظامي از علامت ها، نشانه ها، شمايل ها و نمادها را تعريف كرده اند كه هر يك داراي رده اي از توانايي ايفاي نقش است. در اين نظام آنچه مبناي تمايز گروه هاي مختلف از يكديگر است، حد معنا و وسعت آن است. در ميان گروه هاي مذكور، سمبل به گروهي از نشانه ها گفته مي شود كه نزد افراد مختلف معاني گوناگون مي يابد. (بونگ،1353) وجه مشترك نشانه ها اشاره به چيستي و ماهيت شيء است.
هرمنوتيك يا علم تاويل متن مجموعه روش ها و علومي است كه ارتباط ميان متن و معنا را برقرار مي كند. علم نشانه شناسي امروزه توسعه زيادي يافته است و به جاي كشف معاني ذاتي اشكال، آنچنان كه مورد نظر مفسرين نشانه شناسي قديم بوده است، به معاني كه مي توان از نشانه فهميد توجه مي كند. در اين رويكرد ميان معاني خاص براي نماد و مجموعه معناهايي كه مخاطبين تحت شرايط متفاوت از نشانه به دست مي آورند تمايز قائل شده اند. علي رغم توسعه اين رشته از علوم، توجه اصلي همواره به سوي كشف چيستي معنايي است كه از نشانه به دست مي آيد.
رویكرد ديگري كه ارتباط ميان شيء با مفهوم حاصل هر ذهن را بررسي مي كند روش آیه نگري است. بر اساس اين رويكرد در برخي موارد عناصر و علايم به كار گرفته مي شوند تا به وجود چيزي گواهي دهند و در ماهيت و چيستي آن بحث نمي كنند.
آیه، نشانه اي است كه حكايت از وجود شيء يا تحقق حادثه اي مي كند بي آنكه وارد چيستي يا چگونگي آن شود.
ميان نماد و آیه تفاوت عمده اي از جهت دلالت برقرار است: هولي هويت و چيستي اشياء را نمايندگي مي كند و دومي وجود آنها را.
قرآن مخلوقات را به نام «آيات» مي خواند، در اين تعبير نكته اي است و آن، اينكه اگر كسي مخلوقات را آن چنان كه هستند ادراك كند، خداوند را آن چنان در آنها ادراك مي كند كه در آيينه اشياء را مي بيند، يعني حقيقت آنها عين ظهور و تجلي ذات حق است.
اهل ذوق و عارفان اسلامي، به استناد همين معاني، در بيانات خود، جهان را به منزله آيينه ذات حق خوانده اند و رابطه دلالت جهان را بر ذات حق، برتر از رابطه دلالت مصنوع معمولي دانسته اند.
كل طبيعت يك رمز است. يعني محتواي حقيقي آن زماني آشكار مي شود كه به منزله نشانگري تلقي مي شود كه ما را از حقايق فوق طبيعي (متافيزيكي) آگاه سازد. رمز همواره بايد نسبت به چيزي كه مظهر آن است پست تر باشد تا تمام تصورات طبيعت گرايان را از رمز باطل كند.
شعر و ادب با انواع كنایه، تشبيه و استعاره و با بهره گيري از مفاهيم اعتباري يا خاطرات مشترك افراد جامعه، از طريق ارجاع به مفاهيم مادر، در صدد باز كردن پنجره اي براي ادراك بر مي آيد. در عين حال، در تفسير صنايع ادبي نمي توان يكسره آنها را نمادهايي قلمداد كرد كه شاعر به صورت رمزآميز به كار برده است تا مقصود خود را بيان كند. بلكه در ظاهر امر، استعاره به كمك شاعر مي آيد تا مخاطب را به جهاني عميق تر هدايت كند. اين جهان مي تواند داراي نمادها آیه ها باشد. نمادها نيازمند رمز گشايي هستند و آیه ها نيازمند تدبر براي پي بردن به وجود مورد نظر.
همين روش در خلق ساير آثار هنري نيز جريان دارد. هنرمند براي انتقال تجربه اي كه داشته است اثري مي آفريند تا مخاطبان را نيز شريك ادراك خود نمايد. اما اين ادراك غالباً توام باابهامي است كه انتقال آن به ديگران بر شدت آن مي افزايد. گاهي هنرمند مفهوم صريح و چيستي ادراك خود را براي ديگران بازگو مي كند و گاه از صفات مدرك خود مي گويد. در اين هنگام ادراك هنرمند به دنيايي هدايت مي كند كه وجودي در آن پيداست. اما چيستي آن بر مخاطب روشن نيست. تنها جلوه هايي از وجود كه مرتبه و اندازه (قدر) آن را تا حدودي وصف مي كند قابل درك است.
مي توان در ميان نمادها سلسه مراتبي را قايل شد كه حوزه تعريف و اثرگذاري آنها از كم تا زياد و مفاهيمي كه نمايندگي مي كنند از ساده و يك وجهي تا پيچيده و چند وجهي تنوع داشته باشد. در اين نظام ادراك مشابه از نمادهاي پيچيده با ميزان پيچيدگي آنها نسبت عكس دارد. تلاش بشر براي كشف معاني پيچيده تر از نشانه ها تلاشي پايان ناپذير به نظر مي رسد كه همواره در حال دگرگوني و تكامل است. در اين رويكرد گويي گوهر ثابتي در متن وجود دارد كه تلاش هاي جديد با اتكا به دستاوردهاي علم و تمدن بشر در صدد يافتن آن است. اگر چه اين گوهر عنصري مكتوم باشد كه سر آن بر هيچكس آشكار نيست. با اين حال جمله تلاش كنندگان برآنند كه راز و رمز آن را بگشايند و به ديگران نشان دهند. در همه حال نوعي توافق نانوشته در ميان كوشندگان به تبيين مسئله وجود دارد كه به وجود پاسخي قاطع ايمان دارند.
هدف آیه، تنها نماياندن وجود است و در اين كار، علي رغم شدت و ضعفي كه در درك مخاطبين وجود دارد، دوگانگي به چشم نمي خورد، بلكه ادراك مقصد آیه، ادراكي تشكيكي و ذو مراتب خواهد بود.
رويكرد كساني كه با نگاه آیه نگر گام بر مي دارند با آناني كه درصدد رمز گشايي از پديده ها هستند داراي تفاوتي اصولي خواهد بود: اولي به مدد آیه ها افقي را مي يابد و به سوي آن حركت مي كند و دومي با استعانت از نمادها در صدد كشف حقيقت بر مي آيد.
نتيجه دو رويكرد فوق در تفسيري كه از استعاره ها به دست داده مي شود اثر گذار است. اگر كنایه را نماد بشناسيم جبراً بايد در صدد رمز گشايي از آن برآييم تا بفهميم مقصد گوينده از آن چه بوده است. اگر چه در اين مسير دشواري ها و عدم قطعيت حاكم باشد. چنانچه كنایه را آیه به حساب آورديم، بايد به دنبال وجود باشيم كه او بدان اشاره كرده است. ادراك وجود از آن پس عملي شخصي خواهد بود كه وابسته به سعه وجودي مخاطب است.
در ميان اشعار حافظ توجه زيادي به عناصر طبيعت ديده مي شود. ابيات بسياري از گل، بلبل، معشوق، صحرا، باد صبا، بوستان و باران گفته اند كه در برخورد با آنها دو راه پيش روي ماست: يا آنها را نماد بدانيم در صدد گشودن رمز آنها برآييم، به تاويل پردازيم و براي مدعاي خود قرينه هاي محيطي، رواني و قراردادي آوريم يا آنها را آیه شناسيم و در صدد درك مقصدي برآييم كه آيات به آنها اشاره دارد.
در حالي كه نگاه حافظ به طبيعت واقع گرايانه و البته آیه نگرانه بوده است. در اين نگاه جهان واقع، مذموم تلقي نمي شود بلكه مظهر خدا شناخته مي گردد.
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير         چه وقت مدرسه و بحث كشف كشفاست
ساختار اين بيت بر ارائه ي تصوير دو قطبي از جهان معرفت است: ادراكات عقلي در مقابل ادراكات شهودي. شعر، حاصل بي خودي دل مشغولي عارفي است كه براي درك مراتبي بالاتر از آنچه در مدرسه ي عقل ياد مي دهند راه صحرا را مي گيرد.
حافظ گونه ای خاص از عناصر طبیعت را در حالات مخصوص زیبا می بیند و دلایل زیبایی نزد او از طبیعت آنها بر می خیزد.
هر گل نو که شد چمن آرای          زایر رنگ و بو و صحبت اوست
گل های تازه از کو دوست آمده اند و رنگ و بویشان از همنشینی اوست.
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر            که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
ترانه های مرغان نیز از مستی ادراک حظور دوست است
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست          کج دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
آب و هوای بوستان و صحرا پس از باران زمینه ساز ادراکاتی است که برای عارف راه کوتاه تری به سرمنزل مقصود است.
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن           وین ماجرا به سرو لب جویبار ببخش
زیبایی زمانی که باغ و بوستان پر از گل است موجب عفو است از پروردگار و اهمیت این زمان نزد حافظ پیداست.
صحن بوستان ذوق بخش و صحبت یاران خوشست           وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواری خوشست
صحن باغ نقطه ای است که چشم اندازهای باغ بر همان مبنا تنظیم شده است. جایی که بیشترین عناصر منظر به دید می آیند.
به طور کلی نتیجه می گیریم طبیعت بستر آیات الهی است. عناصر طبیعت موجوداتی فاقد معنا نیستند که فقط برای حیات جسمی بشر به کار آیند. بلکه نشانه های وجود خداوند هستند که با نظر در آنها می توان به سرچشمه های جدید معرفت دست یافت.
زیبایی شناسی منظره نزد حافظ نظام خاصی دارد. اول آنکه طبیعت در متن خود دارای مناظری ویژه ای است که به سایر مناظر برتری دارد. دیگر آنکه زیبایی عناصر طبیعت موکول به حفظ حالت طبیعی آنهاست. بلبلی که خوب می خواند احسن است، چه کمال بلبل در انجام وظیفه اوکه آوازخوانی است نهفته است.
جمع بندی
شعر یکی از بزرگترین خاستگاه های جلوه منظر است. در تمام ادوار شاعران به وصف طبیعت پرداخته اند. ادبیات ما یکی از غنی ترین منابع شناخت، تامل، رمزگشایی و تدبر در طبیعت است. طبیعتی که جلوه حضور حق است و آیتی از وجود او. در طی دوران های متفاوت دید شاعر و حتی جامعه به طبیعت و عناصر آن بر حسب شرایط آن دوران متفاوت بوده است و می توان گفت با تکامل بشر این دید نیز رو به تکمیل گذاشته است. تا جایی که شاهدیم ابتدا توصیف صرف از طبیعت بوده و سپس مضامین عرفانی نیز به آن الحاق می شود تا جایی که عناصر منظر در شعر حافظ جلوهای از مضامینی عرفانی و مصداقی از حالات، نشانه ها و توصیفات معشوق است. با نزدیک شدن به اثر حاضر و ظهور نیما این توصیف دارای تکامل بیشتری می شود. شعر نیما نه تنها وصفی از طبیعت، که استعاره ای از اوضاع جامعه معاصر با اوست که در پناه توصیفات طبیعت زیرکانه مطرح شده اند. پس از این دوره، سهراب سپهری در پی آشنایی با فرهنگ خاور دور و آشنایی با ذن از دیدگاهی متفاوت به طبیعت می پردازد. از نگاه سهراب هر آنچه از طبیعت جلوه ای از حضور حق است و آیتی از وجود او.
منابع و مآخذ:
سهراب سپهری. هشت کتاب. انتشارات طهوری
حدیث خیرآبادی. تصویرسازی باغ و عناصر آن در اشعار سهراب سپهری. دانشجوی کارشناسی ارشد معماری منظر دانشگاه شهید بهشتی
سید امیر منصوری. تماشای صحرا. تاملی در زیباشناسی منظره در شعر حافظ. مجله باغ نظر. سال اول. شماره یک. بهار 83
سعیده ره پیما. طبیعت در ادبیات فارسی. مجله اینترنتی معماری منظر ایران
نیما و طبیعت گرایی. مجله اینترنتی آفتاب ((www.aftab.ir. 15 اردیبهشت 1387
نگاهي به تجلي طبيعت در اشعار نيما يوشيج. 20 شهریور 1386. شبکه خبری تحلیلی صنایع نیوز

"دانلود فایل های پیوست مطلب"
-----------------------------------------------------------------------------------------
Icon of بررسی جایگاه طبیعت از نگاه شعر در آثار منوچهری، نیما یوشیج، سهراب سپهری و حافظ بررسی جایگاه طبیعت از نگاه شعر در آثار منوچهری، نیما یوشیج، سهراب سپهری و حافظ (181.1 KB)
       تعداد دانلود: 5
       زمان آخرین دانلود: پنج‌شنبه, 20 جولای 2017
------------------------------------------------------------------------------------------

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *