شعر نمود دنیای بیرون است که به وسیله کلمات بیان می گردد و شاعر به کمک تصویر کردن دنیای مادی و طبیعت بیرونی است که تخیل، احساس و عواطفش را می نمایاند. در واقع آفرینشی که به وسیله تخیل شکل می گیرد جلوه و یا شکل جدیدی از واقعیت به شمار می رود. مایع اصلی هنر هر شاعری طبیعت زندگی و حقایق خارجی است، اما تخیل با نیروی خود از این همه، صورت تازه ای به وجود می آورد و بین تصاویر شعرا مختلف ،تفاوت ایجاد می کند. تصویر در شعر چیزی است نیمه انسانی و نیمه طبیعی، زیرا بین شیء در طبیعت و در تصورات شاعرانه تفاوت وجود دارد و این تفاوت ناشی از تصور شعور انسان از آن شیء است.
در تاریخ ادبیات فارسی تصویر سازی به صورت های مختلف رخ نموده است. در نخستین دوره شعر فارسی دری، تصویرها بیش تر برگرفته از طبیعت ، بسیار ساده و تازه است بی آنکه اندیشه و فکری در ورای خود داشته باشد. در ادامه در قرن پنجم این سادگی جای خود را به تصویر های تکراری و کلیشه ای می دهد و در شعر صنایع بدیع به حد افراط به کار می رود. با ظهور شاعران متصوف تصاویر بعد دیگری پیدا می کند و وظیفه بیان عالم روحانی عمیق این گروه از شاعران را به عهده دارد. قرن سه تا پنج دوره ظهور سبک خراسانی در ادب فارسی است و فردوسی نیز به این سبک تعلق دارد. در این سبک عناصر واقع گرایی غالب است و شعرا کمتر به صنعات پیچیده مجازی گرایش دارند. سادگی زبان و شیوه صریح و روشن بیان در توصیف های ساده از احساسات شخصی و مضمون های غنایی از دیگر ویژگی های این سبک است.
چنین است که فردوسی بر خلاف هم عصران توصیفی و طبیعت گرایش چون منوچهری از تشریح بی حد و حصر پدیده های طبیعی و عینی سر باز می زند. از دیگر ویژگی های شاهنامه این است که تصاویری که ارائه می دهد جنبه بیرونی دارد، برعکس آن تصاویر شعر عرفانی است که درونی هستند. تصاویر و مناظری که فردوسی در شاهنامه ارائه می دهد به طور مطلق همگام با عناصر حماسه و هدف های منظومه های حماسی است. در شاهنامه همه جا تصویر در خدمت حماسه است و در هر یک از صحنه های نبرد اوج حماسه با اوج تصویر سازی از فضا پهلو به پهلو اسب می تازند.
عناصر و عوامل سازنده تصویر فردوسی، چه در تشبیه و چه در استعاره، غالباً از جهان بیرونی و یا از حوزه محسوسات گزینش می شوند و همین امر باعث شده است که بیان حماسی و دید او جنبه محسوس و مادی به خود بگیرد و ار لحاظ خصلت تجسمی و بصری به شدت دیدنی جلوه کند. به طور کلی تصاویر در شعر فردوسی جز در مواردی اندک حدود 5 در صد که موهوم و خیالی هستند حسی و محسوس اند ولی به علت روش خاص فردوسی در بیان که تصویر در خدمت وصف است تصاویر نمی توانند کاملاً دقیق و همه جانبه شناخته شوند.
در این نوع تصویر سازی آنچه بیش از پیش اهمیت می یابد الگو ها و عناصر ثابتی است که برای شاعر و خواننده ملموس اند و فردوسی با تکیه بر آن ها دست به ایجاز میزند و ذهن و حس خواننده را با داستان همگام می سازد. از این رو اجزاء تصاویر فردوسی نیز محسوس اند و از دنیای بیرون و طبیعت گزینش شده اند، جز در مواردی اندک که از دیو ، اژدها ، پری و اهریمن یا اموری معنوی چون روان و خرد یا دل و جان سخن می گوید. هنر فردوسی در آن است که حتی معنویات و مجردات را به قلمرو محسوسات می کشاند . فردوسی حواس ما را بر می انگیزد و درخشنده ترین و پر شکوه ترین صحنه ها در شاهنامه مواردی است که فردوسی به اوج هیجان رسیده و از ترکیب و امتزاج صدا، رنگ و بو ، طبیعت ، خشم و ترس و حالات و احوال دیگر به خلق چنان تصاویری پرداخته که کلامش متمایز از سایر شاعران گشته است. نمونه ای از این امتزاج حواس ( موازنه چهار حس چشایی، بویایی، شنوایی و بینایی ) در مقدمه تصویری ـ توصیفی رستم و اسفندیار نمود یافته است:
کنون خورد باید می خوشگوار
که می بوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آن که دل شاد دارد به نوش
در این اوصاف از عنصر مبالغه غافل نیست وبا دقت به انتخاب عناصر ی می پردازد که در منظره پردازی هایش بر آن ها تاکید می کند. چنانچه در وصف صحنه نبرد گروهی فردوسی معمولاًبه تاثیر بصری نبرد در فضای بالای میدان یعنی آسمان می پردازد استفاده از این عامل موثر برای وسعت دادن فضای حماسه و شدت آن است . همچنان که اغلب با تصاویر دریا ، کوه ، دشت ، خورشید و ستاره که وسعت وعظمت را تداعی می کند و با روح حماسی و سبک فردوسی سازگارند ، سود می جوید .
یا دراغلب موارد بخش آسمانی و فضای بالای میدان نبرد را از صدا آکنده می سازد و اثر طنین صدای ساز های رزمی ، خروش اسبان ، فریاد جنگجویان و صدای ضربات سلاح ها را معمولاً در زمینه آسمان می بیند :
ز بانگ تبیره میان دو کوه
دل کرکس اندر هوا شد ستوه
در تصویر سازی های فردوسی طبیعت حضوری فعال دارد و در کمتر داستانی است که چهره های گوناگون طبیعت را نیک ننماید و تغییر رنگ های طبیعت را از یاد ببرد. بدین ترتیب خون طبیعت به شاهنامه جان زندگی و تحرک می بخشد. شگرد فردوسی این است که معمولاً داستان را با وصف کوتاهی از طبیعت و اغلب با پیکار روز و شب آغاز می کند و با آوردن چند تصویر موجز و فشرده با استفاده از تشبیه، استعاره و یا مجاز که بیان آن ها حالت، رنگ و فضایی کاملاً حماسی دارد داستان را ادامه می دهد.
در وصف طبیعت فردوسی آن را وسیله رسیدن به هدف قرار می دهد و مقصود او به کار گرفتن همه نیروهای موجود در طبیعت برای بیان حماسه است، در واقع طبیعت با همه عظمت و شکوهش ابزاری است در دست او که هر لحظه و ساعتی به تناسب موضوع حماسه نیازی را در القا و ابلاغ پیام داستان برآورده می سازد. به دلیل اینکه روایت و داستان پردازی پایه کار اوست در وصف جنبه ای از طبیعت محو زیبایی آن نمی شود. عنصری از طبیعت را برگزیده و آن را متناسب با احوال داستان توصیف می کند. فردوسی در شاهنامه عظیم خود در انتخاب و برگزیدن این عناصر شاید تحت تأثیر محیط طبیعی اقالیم مورد بحث که اغلب سرزمین های خشک و سوزنده و بی آب و گل و گیاه بوده اند کمتر به گیاهان به نحو مستقیم توجه می کند و جز در مواردی بسیار معدود به ترسیم خود گل و گیاه نمی پردازد ـ در بیش از ده مورد به طور مستقیم اشاره نکرده است ـ عناصر منظر ساز فردوسی را بیشتر آسمان، زمین، رود، کوه، دشت، خورشید، ابر، ستاره و تغییرات آن ها تشکیل می دهد.
در شاهنامه همه جا علاوه بر اینکه طبیعت مستقیماً مورد تصویر و توصیف قرار می گیرد و مناظری بسیار از شب و روز و طلوع خورشید و غروب آن به همراه تصویر کوه ها، رودها، زمین، آسمان، ستارگان و فصول مختلف و گل و گیاهان مشاهده می شود این عناصر خود تصویر گر بسیاری از امور دیگر نیز می شوند.
فردوسی ذهنی ساده دارد و طبعاً با طبیعت و اشیاء تماسی بسیار ساده برقرار می سازد کمتر پیش می آید که مرز این ارتباط را دورتر از ذهن خوانندگان قرار دهد و به اداء تشبیهات خیالی و موهوم بپردازد. اگر می خواهد از امید حرف بزند آسمانی را که در آن سبزی مطلق موج می زند وصف می نماید و یا کوهی را نشان می دهد که از پای تا سر لاله و سبزی است و یا درختی را می نماید که یکپارچه طراوت و تازگی است.
این ها همگی مدیون شناخت شاعر از طبیعت است و آگاهی عمیقی که از نحوه برداشت و شناخت مردم از آن دارد و از آن جا که روح حماسه بر همه چیز حاکم است، فردوسی نیز در توصیف این عناصر طبیعی منتخب ( عناصر منظر) دست به مبالغه و اغراق می زند. کوه ها چون دیوارهای سنگین عظیم که به گردون سر کشیده اند و از چون و چند برترند و سر به ستاره می سایند جلوه گر می شوند و نوعی معارضه طبیعت را با قهرمان می نمایند.
چون فرسنگ صد گرد بر گرد کوه
ز بالای او چشم گردد ستوه
ز دیدار دیده سرش ناپدید
بدین گونه تا سوی کوهی رسید
فردوسی از رمز متناسب تصویرها با موضوع آگاهی دارد و یکی از جلوه های این آگاهی همین رعایت حد القایی این تصویرها است. نمونه آن در رنگ حماسی است که به توصیف ها، لحظه ها و عناصر عینی و محسوسی که برای بیان داستان و روایتش به کار برده است می دهد.
فردوسی به مدد ایجاز و با اغراق در صفتی خاص از عناصر برگزیده با حداقل توصیف دست به خلق تصاویر و فضاهایی محسوس و ساده می زند. مخاطب در اکثر موارد بدون واسطه و تنها با رجوع به احساس و تجربیات عینی اش به درک این تصاویر و مناظر ترسیم شده توسط کلمات نائل می شود.
در حقیقت فردوسی با گزینش عناصر و الگوهای محسوس طبیعی که برای خود و خواننده اش ملموس اند، دست به خلق تصاویر و مناظری کاملاً مادی و عینی زده و خواننده را با حس حاکم بر روایتش هم گام می سازد .