سفر را چگونه تعریف می کنید؟ هدف از سفرکردن چیست؟ سفر در برنامه آموزش معماری چه جایگاه و چه نقشی دارد؟
مهم ترین نکته ای که در بحث در باره سفر می توان به آن توجه کرد این است که سفر یک فرصت است؛ فرصت برای انجام کارها و ادراک چیزهایی که انسان در شرایط عادی زندگیش به آنها دست نمی یابد. چگونه می توانیم به شناخت های عمیق تری از انسان، از فضا و از عناصر کاملا آشنای اطرافمان دست پیدا کنیم؟
شما با افراد زیادی به عنوان دوست سروکار دارید، فضاهای زیادی را به صورت عادی در زندگی دیده اید، خانه، اداره، شهر، عناصر زیادی را در اطراف خود مشاهده کرده اید، درخت، کوه، آب، آسمان؛ و از همه اینها یک درکی دارید. اگر بخواهید این درک را دگرگون کنید و درک جدیدی از خانه، شهر، دوست، درخت، آسمان و.. داشته باشید چه باید بکنید؟ سفر پاسخی است به این سوال. سفر یک فرصت استثنائی است برای ساختار شکنی در همه درک های عادی که ما از پدیده ها داریم. در آموزش هنر و معماری به سفر اهمیت خیلی زیادی داده شده و از گذشته سنت دانشکده های هنر بوده است. بعد سطحی و لایه رویی این حرکت آن است که می رفتند تا آثاری را ببینند. ولی این آثار را می توان به صورت های دیگر دید. می توان عکس، تصویر و مدارک فنی آنها را بررسی کرد. اگرچه دیدن اثر با دیدن مدارک آن تفاوت دارد، اما تا حدود زیادی اگر هدف، تنها دیدن اثر باشد، می شود به جواب رسید. در این صورت دلیلی نداشت که این سنت پا بگیرد و سفر به عنوان یک شیوه یا یک برنامه آموزشی جدی در دانشکده های هنر و معماری نهادینه شود. ولی سفر باعث می شود که دانشجوی هنری به درک جدیدی از عناصر عادی اطرافش برسد. اصولا کار هنرمند همین است. هنرمند تفسیر جدیدی از جهان، از اشیاء، از روابط و از انسان ها ارائه می دهد. یک معمار وقتی می خواهد خانه یا مدرسه ای بسازد، به دنبال این است که یک تفسیر تازه از فضا متناسب با نگاه خود ارائه کند. معمار برای دریافتن و پیدا کردن این معنای جدید نیازمند انجام اقداماتی است. نیازمند تغییر در فهم عادیش در باره این پدیده هاست. یکی از بهترین ابزار برای این تغییر، سفر است. برای همین است که در دانشکده های هنری در همه دنیا همیشه رسم بر این بوده که زیاد سفر کنند تا انسان ها بتوانند دریافت و ادراکاتشان را نسبت به پدیده های عادی تغییر دهند و موقع خلق فضا یا خلق اثر هنری با دریافت جدیدشان وارد شوند.
امروز، با توسعه رسانه ای، دیگر انتقال محفوظات و داده ها، تعلیم تلقی نمی شود. یک زمانی اینکه من سه اسلاید از برج ایفل نمایش دهم، به صرف اینکه اینها را من خودم رفته ام و گرفته ام، کافی بود که مرا به عنوان یک استاد با سواد معرفی کند؛ چون چیزهایی را نشان می دادم که اعجاب همه ر ا بر می انگیخت، از پروژه هایی حرف می زدم که هیچ کس ندیده بود؛ اما در واقع کار من انتقال داده بود. فرق من با دیگران این بود که من آن داده ها را داشتم و دیگران نداشتند، وگرنه آن چیزی که من تعلیم می دادم فهم جدید نبود، داده جدید بود. امروز با شرایط روز جهانی این اقدام دیگر یک اقدام علمی تلقی نمی شود. امروز دانشجویی که می آید سر کلاس منظر معاصر من می نشیند، اگر من بگویم یک پارکی وجود دارد به نام پارک لاویلت ، اینجا ورودیش است، اینجا حصارش است، اینجا چمنش است و… به من می خندد و می گوید با یک کلیک در سایت پارک، اطلاعات خیلی بهتر و بیشتری از آنچه تو گفتی در اختیارم قرار می گیرد؛ پس چه ضرورتی وجود دارد که من بیایم و سر کلاس تو بنشینم؟
ما الان در یک دوره گذار هستیم. دانشجویان نوعی نارضایتی از محیط های آموزشی دارند، چون می بینند چیزی که در کلاس به دست می آورند، بیرون از کلاس خیلی راحت در معرضش هستند. استادان دچار مشکل شده اند چون نمی توانند دانشجویانشان را ارضا کنند. امروز با تغییر مناسبات داده ها، با تغییر شیوه زندگی و با توسعه رسانه ای، قطعا ضروری است که شیوه تعلیم و تربیت و آموزش هم عوض شود. اگر تا دیروز سر کلاس می نشستیم و داده مبادله می کردیم به اسم علم، امروز این علم نزد همه هست. الان ما باید پرسش کنیم آیا ضرورت دارد دوباره برویم سر کلاس بنشینیم به عنوان تعلیم و تربیت، یا نه. امروز این داده ها نزد همه هست. ما باید بیاییم و اینها را تحلیل کنیم؛ باید بیاییم راجع به فهم جدید از این داده ها بحث کنیم؛ باید بیاییم زمینه ای بسازیم که وارد تجزیه، تحلیل و نقادی داده ها شویم، راجع به چرایی شان بحث کنیم، نه چیستی شان. چیستی موضوعات عبارت است از داده هایی که راجع به آن موضوع وجود دارد؛ اما چرایی راجع به فلسفه آن موضوع بحث می کند. اگر در گذشته بیشتر علم و آنچه بین استاد و دانشجو رد و بدل می شد را چیستی موضوعات علمی و هنری تشکیل می داد، امروز باید چرایی آنها علم را تشکیل دهد. این چرایی یک ظرف مناسب می خواهد. سفر مناسب ترین ظرف است برای تحقق این هدف. اینکه ما بر روی سفر تأکید می کنیم، به این علت است که من به تجربه دیده ام یک سفر که ما با دانشجویان می رویم، در مناسبات و روابطمان، در داده هایی که منتقل می کنیم و مهم تر از همه در روش و شیوه فهم دانشجویان از موضوعاتی که ما سر کلاس مطرح می شود، آنقدر تحول به وجود می آید که انگار انسان بعد از سفر دارای بینش جدیدی شده است. یک تعبیری که می توانیم داشته باشیم این است که نظام گذشته دانش انسان ها را افزایش می داد، اما نظام سفر بینش آنها را تغییر می دهد. بینش یعنی توانایی تحلیل دانایی. بینش بسیار مهم تر از دانش است. این پارادایم امروز تعلیم و تربیت جهان است؛ زیرا رسانه ها جایی برای تبادل داده باقی نمی گذارند. در یک چنین تصویر ذهنی، در یک جهان بینی این چنینی راجع به تعلیم و تربیت، اگر نقش سفر را بررسی کنیم، می بینیم سفر بهترین شیوه است که ما را به همه هدف هایمان می رساند.
یکی از نیازهایی که دانشجویان در دانشگاه دارند این است که به لحاظ تعلیم و تربیت، پرورده شوند؛ نه صرفا از جنبه های علمی، بلکه از جنبه های انسانی، شخصیتی واجتماعی؛ یاد بگیرند چگونه باید با هم صحبت کنند، چگونه باید با هم همکاری کنند، چگونه باید با هم معاشرت کنند وچگونه از فردیت خارج شوند؛ اینها را نمی توان در کلاس به آنها یاد داد. سفر از این جهت بهترین فرصت است که در یک زندگی جمعی، همه با هم ارتباط برقرار کنند و شخصیت اجتماعی شان پرورده شود. بازی اینکه یک گروه امروز مسئول تدارک ناهار هستند، به عنوان یک بازی، بهترین ابزار است برای اینکه بچه ها فعالیت جمعی را تجربه کنند و تفاهم، مدارا و ارتباط با یکدیگر را یاد بگیرند. این یکی از وظایف دانشگاه است. در سفر این مسأله خیلی بهتر از کلاس که در آن رابطه به صورت یک طرفه بین استاد و دانشجو است و بین افراد، رابطه خیلی ضعیف است، تأمین می شود.
علاوه بر این، زمینه تحقق هدف دیگر که ارتقاء بینش دانشجویان باشد، نه دانش آنها، در سفر به مراتب بهتر فراهم است. زیرا وقتی فرد از محیط عادی زندگیش کنده می شود، آماده است تا همه چیز را یک جور دیگر ببیند. سفر در حقیقت چشمی است که شسته شده است و آماده است که جور دیگر ببیند؛ این برای یک انسان تحلیل گر و نقاد ضروری ترین شرط است.
همه انتظاراتی که انسان در زندگیش دارد طی یک یا دو سفر تأمین نمی شود؛ اما اگر شما یک برنامه تنظیم شده و تعریف شده برای سفر داشته باشید، دانشجو یاد می گیرد که اگر خودش به تنهایی سفر رفت و با این پدیده ها روبرو شد، با چه متدولوژی و چه روشی آنها را مورد توجه قرار دهد؛ یاد می گیرد به ابعاد مختلف موضوع توجه کند؛ یاد می گیرد چگونه برای جمع آوری مدارکش اقدام کند؛ یاد می گیرد که عکس بیهوده نگیرد. در دنیای دیجیتال امروز که عکس گرفتی هیچ هزینه ای ندارد و هیچ کنترل بیرونی بر آن اعمال نمی شود، اینکه فرد دوهزار عکس بگیرد که حتی نتواند آنها را کامل ببیند، ارزش چندانی ندارد. تجربه سفر به او یاد می دهد که موقع عکس گرفتن، اول فکر کند؛ این چیزی است که فرد در سفر یاد می گیرد و در کلاس نمی شود به او یاد داد.
بسیاری از مهارت ها، فهم ها (بینش ها) و دانش ها در سفر وجود دارد که در فضاهای کلاسیک تعلیم و تربیت نمی توان به آنها دست یافت. من عقیده دارم که بهترین کلاس درس یک اتوبوس مجهز است؛ اینکه در هر ترم بچه ها سه سفر داشته باشند و بقیه برنامه کلاس، تهیه گزارش این سفر باشد. یک سفر سه روزه به اندازه دو واحد آموزشی کاربرد دارد. البته یک بخشی از آموزشهای کاملا تکنیکی و داده ای هم وجود دارد که ما باید آنها را در همین سیستم فعلی آموزش دهیم، مثل نقشه کشی، طراحی فنی و… درس هایی که بیشتر جنبه دانشی دارد و بینشی نیست را می توانیم در همین ظرف فعلی آموزش دهیم. اگر چه امروز دیگر کسی دیتیل طراحی نمی کند؛ در سایت ASLA دیتیل های فراوانی وجود دارد و تنها کاری که انجام می شود انتخاب از میان آنهاست؛ مگر اینکه کسی بخواهد دیتیل ابداع کند. اما در بخشی که مثلا مبانی نظری طراحی منظر آموزش داده می شود، برای من خیلی بهتر است که دو سفر در طول ترم با بچه ها داشته باشم. داخل اتوبوس، شب موقع نشستن دور هم بعد از غذا و… فضا و آمادگی ای که برای طرح مطلب وجود دارد قابل مقایسه نیست با اینکه دانشجویان پشت میزهای چوبی و صندلی های آهنی بنشینند؛ در این فضای بی روح و غیرآماده دانشجو اصلا حضور ندارد. اینها همه شرط است برای رشد بینش. این جهان بینی و این ذهنیت در مورد سفر، ما را وادار می کند که اگر به صورت کلاسیک، دستمان بسته است و برنامه موجود دانشگاهی به ما اجازه برگزاری کلاس به این شکل را نمی دهد، به صورت فوق برنامه سفر را برگزار کنیم؛ در حد اینکه شرایط دانشکده، استقبال دانشجویان و امکانات خودمان اجازه می دهد. این سفرها را به صورت موازی با برنامه کلاسیک دانشکده، به عنوان مکمل برنامه آموزشی شروع شده که هر روز شکل آن کامل تر می شود؛ ابتدا فقط سفر بود، بعد انجمن سفر تشکیل شد، بعد این انجمن به انجمن سفرهای پژوهشی منظر تغییر یافت؛ الان دارد گزارش هایش سبک و سیاق خاصی پیدا می کند و به سمت منتشر شدن می رود. یعنی مفهومی که در نطفه اش خیلی ضعیف و کوچک بود، دارد پرورده می شود. مطمئنا با آدم هایی که در این جریان ساخته می شوند و پرورش می یابند، ما ده سال دیگر برنامه خیلی مفصل از سفرهایی خواهیم داشت که ارتقاء بینش غیر قابل قیاسی را با سایر شیوه های آموزشی مطرح می کند و حتی می تواند زمینه انقلاب در روش آموزشی ما را فراهم کند.
چرا ما در کلاس آموزش می دهیم؟ مگر در دانشکده های فنی که ابزار لازم است، در کلاس آموزش می دهند؟ آنها از کارگاه، آزمایشگاه و… استفاده می کنند. برای ما هم “سفر” واجب است. باید این مسأله در متن برنامه قرار گیرد؛ نه اینکه به صورت فوق برنامه باشد و افراد بخواهند خودشان هزینه هایش را پرداخت کنند؛ برنامه آموزشی باید متکفل سفر باشد.
اگر بخواهیم جمع بندی کنیم، ما سفر را یک فرصت اسنثنایی می بینیم برای ارتقاء بینش هنرمندان و دانشجویان و محققان رشته های هنر؛ و فکر می کنیم از این طریف در ساخت و پرورش شخصیت این افراد و در ارتقاء بینش آنها، کارهای ارزنده ای می توان انجام داد و در غیاب سفرهای تعریف شده در نظام آموزش سنتی، به صورت فوق برنامه، این سفر ها را برنامه ریزی می کنیم؛ اما در چشم اندازمان، با انتشار گزارش سفرها، به همه اثبات می کنیم چه ظرفیت و توانایی در سفر نهفته است؛ بعد از این اثبات هدفمان این است که در آینده بتوانیم نظام آموزشی را اصلاح کنیم و سفر را به متن برنامه بیاوریم.
شیوه مدیریت شما در سفر چگونه بود؟ چرا مسائلی را که در سفر پیش می آمد، با جزئیات برای همه جمع تشریح می کردید؟ از برگزاری جلسات شبانه، چه هدفی داشتید؟
اداره چنین سفرهایی، کار خیلی سختی است؛ مدیریت سی نفر دانشجویی که از لحاظ سنی دارای شخصیت تابع نیستند و شخصیت مستقل دارند. با یک دانشجوی 24 ساله نمی توان به عنوان یک انسان تابع برخورد کرد. حتی اگر بخواهیم دیسیپلین به او تحمیل کنیم، باید ضرورت این دیسیپلین را بپذیرد. همه دانشجویان شرکت کننده در سفر، روشنفکر، تحصیل کرده و بهترین های کنکور هستند و بهره هوشی بالا، سطح سواد بالا و شخصیت اجتماعی مستقل دارند. در این شرایط شما می خواهید یک برنامه سخت و منظم هم به آنها تحمیل کنید. در این حالت شما با یک پارادوکس مواجهید: همه آزادی می خواهند و برنامه می خواهد آنها را تحت نظم درآورد. این پارادوکس را اگر نتوانید توجیه کنید برنامه سفر از هم فرومی پاشد. چون همه نیروها دور شونده است. استقلال خواهی، دانایی و بهره هوشی فردیت می آورد. بنابراین باید زبان و منطقی به کار برد که یک هدف بالاتری را برای همه مطرح کند که آنها خود به سمت هدف بروند، نه اینکه مجبور شوند و این هدف، زندگی جمعی است. در دو سفر آمادگی که ما برگزار کردیم ظاهرا می خواستیم آنها راه رفتن و خسته شدن را تجربه کنند اما در واقع به دنبال فرصتی بودیم که مفهوم جدیدی به نام زندگی جمعی را برای آنها مطرح کنیم. من در سفرهای آمادگی به دانشجویان گفتم که دومین هدف ما از سفر کار علمی است. پرسیدند اگر این هدف دوم سفر پژوهشی است، پس هدف اول چیست؟ من گفتم هدف اول زندگی جمعی و رشد شخصیت اجتماعی است. این شیوه ای است برای مستمعینی که فردیت های اجتماعی دارند، می توانند سوال طرح کنند، بهره هوشی آنها بالاست و توانایی تحلیل دارند. آنها باید در هدف با شما مشترک شوند تا خودشان را در اختیار برنامه قرار دهند. آنها باید بتوانند خودشان جمع بندی و تحلیل کنند که باید در این سفر با هم بودن، زندگی جمعی، ارتباط با دیگران، کار کردن روی یک پروژه برنامه ریزی شده را تجربه کنند. گاهی اوقات با تحکم و اینکه امر کنی که باید با جمع باشی فرد قانع نمی شود. این را همه می فهمند که باید با جمع باشند. هرازگاهی باید به آنها گفت که چرا باید با جمع باشند. این را باید برایشان توضیح داد. این شیوه را اگر به عنوان جوهره مدیریت یک جمع روشنفکر به کار بریم، عملا افراد گروه خودشان همگام می شوند. اما در میان افراد خصایلی وجود دارد که در مدت کوتاه سی روز نمی توان آنها را درمان کرد. ما سعی کردیم در انتخاب اولیه افراد، کسانی را انتخاب کنیم که شناخته شده باشند چون تنها یک فرصت داریم و نمی توانیم در این فرصت زمینه اصلاح این خصایص را فراهم کنیم. اما در سفرهای داخلی چنین شرایطی نداریم چون تعداد سفرها خیلی بیشتر است. بعضی از افراد در این سفرها ما را با مسائل پیش پا افتاده ای روبرو می کنند. وقتی به آنها گفته می شود که همه جمع باید با هم یک غذا بخورند، آنها مخالفت می کنند و ما مجبور می شویم به خواست آنها رفتار کنیم. اما همین افراد زمانی که در دو سفر با ما همراه می شوند به این درک می رسند که با هم غذا خوردن چه فوایدی دارد. همه اعضای سفر به یک جمع تبدیل می شوند که می توانند سی سال با هم کار کنند. اگر احساس کنیم که با هم یک جمعیم، در زندگی آینده هم منافع مادی بسیاری نصیب ما می شوند. این حس به دست نمی آید مگر اینکه در تمرین های ساده با هم غذا خوردن، با هم آمدن، با هم سوار اتوبوس شدن، اخلاق یکدیگر را تحمل کردن و … را تجربه کنیم. این تجربه از ما موجود جدیدی می سازد که این موجود جدید دارای ظرفیت های نهفته بسیاری است. در این سفر تکنیک خاصی برای مدیریت وجود نداشت اما همیشه این اصل حکمفرما بود که افراد بفهمند برای چه این سختی ها را تحمل می کنند و به دنبال چه هدفی هستند. ما هر کاری که برای رسیدن به این درک لازم بود، انجام دادیم. قطعا در این سفر نواقصی بوده که از خصلت های درمان نشده در ما و تصمیم گیری های بعضا عجولانه ناشی می شده، اما کسانی که مدیر این سفر بودند توانستند تا حد بالاتر از متوسط از عهده مسئولیت های این سفر برآیند.
برداشت شخصی شما از این سفر خاص (اسپانیا و پرتغال) چه بود؟
من از مسیر این سفر پرتغال را ندیده بودم. ولی تقریبا بقیه مسیر را دیده بودم. ذهنیت من این بود که سفر به اسپانیا و جنوب ایتالیا برای ما آشناتر است. اگر اروپا را تقسیم کنیم، یکی از این تقسیمات می تواند تفکیک اروپا از جنوب فرانسه باشد. زیر خطی که از جنوب فرانسه می گذرد از نظر خلقیات، روحیات و فرهنگ عامیانه (نه فرهنگ حکومتی) یک دنیاست و بالای خط یک دنیای دیگر. اگر بخواهیم این دو منظر را تعبیر کنیم، پائینی ها منظر مردمی گرم دارند ، گرم گوشت، صمیمی تر و شرقی تر هستند و بالائی ها سردند، تنها تر و غربی تر هستند. در سفر پارسال احساس می کردم به جایی می رویم که با مردمش نقاط برخورد بیشتری داریم. امسال این نقطه های برخورد خیلی کمتر بود. در عمل این را تجربه کردم. در یونان، ایتالیا، اسپانیا و پرتغال این موضوع کاملا برای من محسوس بود. احساس امنیت و احساس آشنایی بیشتری می کردم. در شهرهای شمالی اروپا انسانها سرد برخورد می کنند و بی تفاوت از کنار هم می گذرند. اما در اسپانیا قرابت بیشتری حس می کردم. این تشابه فرهنگی و قرابت خاطره خوبی است از این سفر.
نکته دیگر اینکه تنوع افراد و دانشگاه ها در این سفر بیشتر بود. این مساله در آغاز سفر برای ما سخت بود اما آوردهایش به تناسب سخت تر بودنش بیشتر بود. یعنی با چهره های جدید آشنا شدیم و یکی از تجربه هایی که همیشه به دنبالش هستیم این است که با یک ساختار دیگر آشنا شویم. اگر بخواهم این تجربه را تکرار کنم ترجیح می دهم کار را گسترده تر کنم و افراد تنوع بیشتری داشته باشند؛ با اینکه می دانم سخت تر است و محافظه کارانه نیست. انسان دوست دارد با افرادی که با آنها آشناست به سفر برود اما تجربه کردن افراد جدید، دیدگاه های جدید و عادت های جدید مانند خود سفر، فرصت های با ارزشی هستند.
و حرف آخر:
من اعتقاد دارم با وجود اینکه افراد خاصی در این سفر بیشتر سهم داشتند اما بدون مشارکت همه، سفر، سفر خوبی قلمداد نمی شد. یعنی نمی توانیم بگوییم شرط به دست آوردن یک سفر خوب، داشتن یک گروه مدیریتی قوی است. این تنها یکی از شرایط است. مهمتر این است که انسان هایی که در سفر شرکت می کنند، همه در راستای رسیدن به هدف سفر کمک کنند؛ حتی اگر ده درصد از افراد هم نخواهند کمک کنند، قطعا سفر، سفر موفقی نخواهد بود. بنابراین اگر سفر اسپانیا و سفرهای قبلی را موفقیت آمیز ارزیابی می کنم، نشانه اش این است که تقریبا همه در آن مشارکت داشتند. این افراد چرخ هایی هستند که ماشین سفر را به حرکت در می آوردند. فرمان ماشین را به حرکت در نمی آورد، بلکه چرخ ها را کنترل می کند. در این سفر همه اعضا خوب بودند و بعد از برطرف شدن حساسیت های آنی دوستی و صمیمیت عمیقی به وجود آمده است. این مساله نشان دهنده این مطلب است که سفر توانسته این الفت را ایجاد کند و همه “بودند” که این سفر موفق شد.