جستجوي واژه خاك و تعبيرات آن در شعر معاصر
فصل انفجار خاك خواب رفته / دل خاك پاك / پيوند با خاك / مسير ريشه هاي حيات در پيچ و تاب خاك / بوي تشكيل ادراك در زمين هاي تاريك / خاك خشنود / روي خاك فنا / گوهي ناپيدا در كف دست زمين / سفالينه اي از خاك «سيلك» / رُفتن خاك زمان / نه در اين خاك نشانه ترس / دانه را در خاك آيينه نهان ساختن / خاك زندگي / خاك فراموشي / …
خاك در شعر معاصر، يادآور معاني متعددي است. واژه خاك در تعبيراتي چون اصل آدمي، خاك فنا و فراموشي، موج خاكي وهم و انديشه هاي بشري و … به كار گرفته شده است.
مثال از تعبير خاك به عنوان مبدأ رشد:
هم بدان گونه كه آب روان است و با سر زندگي مسير درخت و گياه را مي شكوفاند يا لبريز نور كه مسير ريشه هاي حيات را در پيچ و تاب خاك مي شناسد.
مرا به زادگاهم ببريد
در دل خاك پاك بكاريد
يقين دارم كه سبز خواهم شد
«مي دانم، مي دانم»
(قاسم حسنزاده)
مثال از تعبير خاك به عنوان تصويري از والا:
آن سوي باغ، دست ما به ميوه بالا نرسيد
وزيديم، و دريچه به آيينه گشود
به درون شديم و شبستان ما را نشناخت
به خاك افتاديم، و چهره «ما» نقش «او» به زمين نهاد
(سهراب سپهري، بيراهه اي در آفتاب)
توصيف طبيعت در گذر زمان و درك حس مكان و تغيير فصول در شعر معاصر
در بخش هاي پيشين گفته شد كه در جريان شعر نو، براي اولين بار حضور نگاه فردي حاضر در زمان و مكان «لحظه»، رخ نمود. شاعر در زمن خود دريچه اي را در شعر بازي مي كند، و مخاطب را با «هوش» و حواس بيدار به تجربه آن لحظه – كه توصيف آن مبتني بر سيستم بدون ترجيح از طبيعت است – فرا مي خواند.
بارها در شعرهاي معاصر، مفهوم گذرا بودن و ناپايداري و تضاد آن با جاودانگي را ديده ايم. پديده تغيير فصول و حس حركت در تصويرسازي در شعر معاصر داراي اهميت شده است.
مثال:
و خدايي كه در اين نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي آن كاج بلند
كاج علاوه بر بلندي رمز جاودانگي و بي برگي است و از برخي نقوش كهن چنين بر ميآيد كه ميترا از كاج زاده شده است. سهراب در صفحه 57 اتاق آبي مي نويسد: «در فرهنگ ژاپن در پس گذرا بودن نيلوفر و پايداري كاج، چيزي يكسان است، نيلوفر ساعتي شكفته مي ماند، اما در باطن با كاج كه هزار سال مي پايد، فرقي ندارد.» [شميسا، 1382:55]
جستجوي تعبيرات از وصف طبيعت در گذر زمان و دگرگوني فصل ها
يادم از روزي سيه آيد و جاي نموري
در ميان جنگل بسيار دوري
آخر فصل زمستان بود و يكسر هر كجا در زير باران بود
مثل اينكه هر چه كز كرده به جايي
برنمي آيد صدايي
صف بياراييده از هر سو تمشك تيغ دار و دور كرده
جاي دنجي را.
(نيما يوشيج، ماخ اولا)
درگه پاييز،
چون پاييز با غمناك هاي زرد رنگ خود آمد باز،
كوچ كرده ز آشيان هاي نهانشان،
جمله توكاهاي خوش آواز
به سراي خلوت او روي آورده
اندر آنجا، در خلال گلبان زرد مانده،
چند روزي بودشان اتراق
و همان لحظه كه مي آمد بهار سبز و زيبا
با نگارانش به تن رعنا
آشيان ميساختند آن خوشنوايان در ميان عشقه ها …
(نيما يوشيج)
تو سينه قلبم داره يخ مي زنه
ولي تو سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
… تلخ تلخم مثل يك خارك سبز
سردمه و دونم هيچ زماني ديگر خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
(حسين پناهي، درخت)
سفر دراز نبود:
عبور چلچله از حجم دقت كم مي كرد
و در مصاحبه با دوشيرواني ها
اشاره به سرآغاز هوش برميگشت … .
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز تو را سارها درو كردند؟
.
.
.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات، غفلت رنگين يك دقيقه «حوا» است.
(سهراب سپهري، مسافر)
بيا زودتر چيزها را ببينيم
ببين، عقربك هاي فواره در صحفه ساعت حوض
زمانه را به گردي بدل مي كنند.
بيا آب شود، مثل يك واژه در سطر خاموشي ام
(سهراب سپهري، به باغ همسفران)
بررسي حركت و ايستايي و رنگ و حس آميزي صور خيال در شعر معاصر
بسياري از شاعران هستند كه طبيعت را وصف مي كنند، اما از ميان آنها كمتر كساني هستند كه مي توانند اين وصف را با حركت و حيات همراه كنند. به گفته كروچه طبيعت در برابر هنر ابله است و اگر انسان آن را به سخن نياورد، گنگ است. [شفيعي كدكني، 1383: 150]
از نظر زنده و انگيزاننده بودن صور خيال شعر ايراني، شعر دوره خراساني، به ويژه از قرن دوم تا چهارم بسيار غني است و از نظر تصاوير حسي و تجربه هاي مستقيم شعري بارورترين دوره ادب فارسي است. همچنين شعر اين دوره به شدت تصويري است و جزئيات رنگ ها، اصوات، مواد و المان هاي طبيعي را به دقت بيان مي كند، به گونه اي كه در اواخر اين دوره، با لفظ بسيار ساده و رديف و قافيه هاي كوتاه و در وزن دوبيتي، به شعر «لحظه ها و نگاه ها» مبدل مي گردد كه هم از نظر اسلوب و هم تصاوير كنار هم يادآور اشعار كهن شرق دور است. [شميسا، 1385]
آن خوشه هاي رزنگ آويخته سياه گويي همي شبه به زمرد در اوژنند
و آن بانگ چزد بشنو در باغ نيمه شب همچو سفال نو كه به آتش فرو زنند
(كسايي مروزي)
ادبيات عرفاني و به دنبال آن شعر مكتب عراقي، آغاز نمادگرايي عرفاني در شعر به شمار مي رود. تجريدي و غيررئاليستي كردن صور خيال، باعث شد شعر در گفتار و تصويرسازي از رنگ و حركت و حسآميزي فاصله گيرد و پرده اي از حزن و عرفان و اندوه روي تصاوير شاد و روستايي طبيعت خراساني را بگيرد. عنصر طبيعي از آن جهت زيبا شد كه يادآور نشاني يا سايهاي افلاطوني از عالم ديگر يا «ديگر بودن» عالم شد. [شميسا، 1385]
نثار روي تو هر برگ گل كه در چمن است
فداي قد تو هر سرو بن كه بر لب جوست
(حافظ)
جان فداي دهنش باد كه در باغ نظر
چمن آراي جهان خوشتر از اين باغچه نیست
(حافظ)
گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
(حافظ)
كنون كه در چمن آمد كل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
(مولانا)
آن خدايي كز خيالي باغ ساخت
وز خيالي دوزخ و جاي گداخت
(مولانا)
چشم نرگس نشناسد ز غمش اندر باغ
پيش او ياسمن است آن گل تر ياسمن است.
(مولانا)
شعر سبك هندي، در تصويرگرايي و حس انگيزي راهي شبيه سمبوليست ها و رمانتیسیسمی اروپايي را پيش مي گيرد. آنچه در عالم خارج واقع مي شود مهم نيست، مهم حالات روحي است كه پديده خارجي در شاعر به وجود مي آورد. ادبيات هندي ادبيات مينياتوري در وصف طبيعت است و طول و عرض معنا و تصويرسازي از يك بيت پيش نمي رود. [شميسا، 1385]
«پس از ادبيات دوره بازگشت، نگاه به طبيعت و صور خيال آن در شعر نو، كاملاً دگرگون شد. تفاوت ناظمي كه از دور به طبيعت مي نگرد و با انواع صنايع بديعي و بازي با لغات، قصيده اي در وصف بهار يا خزان مي سرايد- با شاعري چون نيما كه عطر و طعم و صداي طبيعت- در ناچيزترين و گمنام ترين گونه هايش- در او تجلي مي كند، در آگاهي از پيوستگي بشر با طبيعت است. در شعر نيما ناگهان همه مرغكان و گياهان مازندران نغمه سر مي دهند و مي رويند و نگران انديشه هاي او مي شوند. [شاه حسيني، 12: 147 و 148]
اما اين حركت و سياليت نگاه در شعر تمام شاعران سبك نو به چشم نمي خورد. از سويي ديگر «شاملو» را مي بينيم كه در شعر او طبيعت از درون جامعه شهري سرك مي كشد و طبيعت دوباره به «ابزار» بيان شعر، همچون سبك خراساني، مبدل مي شود.
و يا در شعر مهدي اخوان ثالث، بازگشتي تقريبي به نمادگرايي اسطوره اي پايان سبك عرفاني خراساني ديده مي شود، طبيعت با رنگ هاي حزين و سرد، مرهمي براي آرمانگرايي و انجام رسالت هاي اجتماعي رو به شكست رفته شاعر مي شود:
مثال:
از شكوفه هاي گيلاس و هلو
طوق خوش آهنگي به گردن داشت …
روح شاد باغ همسايه
من نهادم سر به ترده آهن باغش من نگاهم را چو مرغي مرده سوي باغ خود بردم
بر لب جو بوته هاي بارهنگ و پونه و ختمي
خوابشان برده است
مي بردشان آب
شايد نيز آبشان برده است … .
(مهدي اخوان ثالث، باغ من)
و يا تفاوت اين ديدگاه را مي توان با ديد شفيعي كدكني يك شاعر روستايي از طبيعت مقايسه نمود:
صدا ميآيد يك ريز روز و شب از باغ
چيو چيو چ چ چه چه چيو چيو
زلال زمزمه جاري است زان سوي ديوار
.
.
.
مي گويم: يكي نرفته هنوز آن دگر كند آغاز
صدا يكي است
ليكن پرندگان بسيار
(شفيعي كدكني، در كوچه باغ هاي نيشابور)
اما «آواز رنگ» و خيال و حركت و حس آميزي در شعر سهراب سپهري كه از كودكي در «باغ سبز سعادت» زندگي كرده است، در ميان شاعران ديگر كاملاً برجسته است. رنگ و عطر و صدا از ميان اشعار او برمي خيزد، به هم ميآميزد و همزمان چند حس را درگير مي كند. براي ادراك شعر او، بايد تمام حواست را بيدار كني و آن وقت مي تواني لحظه اي را كه او تجربه كرده ،تو هم تجربه كني. [شمسيا، 1382]
جستجوي حس انگيزي و حركت در شعر سپهري
حس انگيزي بساوايي:
سطح زير زمين در زير پا جاري
روي پلك تماشا واژه هاي تر و تازه مي پاشد
و سردم شد ،آن وقت در پشت يك سنگ اجاق شقايق مرا گرم كرد.
چه كسي بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا با تن برگ
من چه سبزنم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است
هر كه حافظه چوب ببيند باغي
صورتش در وزش بيشتر شور ابدي خواهد ماند
خيس حسرت، پي رخت آن روزها مي شتابم
حس انگيزي بويايي:
در گلستان چه بوي علفي مي آمد
بوي چيدن از دست باد، مي آيد
و حس لامسه پشت غبار حالت
نارنج به حال بيهوشي است
و هيچ چيز، نه اين دقايق خوشبو، كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش، نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند. (پديده حس آميزي)
حسن انگيزي شنوايي:
– تا چلويي مي خواند، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت
– من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را
وقتي از برگي مي ريزد
و صداي سرفه روشني از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه سنگ
چك چك چلچله از سقف بهار …
حس انگيزي چشايي و ذائقه:
– چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد
– در موستان گره ذائقه را باز كنيم
– من به او گفتم: زندگاني سيبي است گاز بايد زد با پوست
– نور خواهم خورد (پديده حس آميزي)
حسن انگيزي بينايي و بصري:
– در مسير غم صورتي رنگ اشيا
ريگ هاي فراغت هنوز برق مي زد
– آسمان پر شد از خال پروانه هاي تماشا
عكس گنجشك افتاد در آب هاي رفاقت
– سينه آب در حسرت عكس يك باغ مي سوزد
– روزي كه دانش لب آب زندگي مي كرد
– زندگي بعد در خت است به چشم حشره
– خانه هاشان پر داوودي بود
چشم شان را بستيم
– هر كه در حافظه چوب ببيند باغي
صورتش در وزش بيشه پر از شور ابدي خواهد بود
حس انگيزي حركت و سياليت:
– دوست
جمله جاري جوي را مي شنيد، با خود انگار مي گفت:
هيچ حرفي به اين روشني نيست
– جوي آبي كه از پاي شمشادها تا تخيل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه مي برد
– اي غيور ظريف بال را معني كن
تا پر هوش من از حسادت بسوزد
– روي پاي تر باران به بلنداي محبت برويم
– بگذاريم غريزه پي بازي برود
كفش ها را بكند و به دنبال فصول از سر گل ها برود
– پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيدن به اندازه چشمان سحر خندان است … .
پشت درياها شهري است
قايقي بايد ساخت
جمع بندي
مفهوم طبيعت و جهان پديده ها در ايران، برخلاف غرب، فراز و نشيب زيادي در طول تاريخ نداشته است. طبيعت بكر و نوع ساخت آن «باغ» در تمام ادوار، در ايران مقدس و عزيز بوده است. شروع ادبيات معاصر و بالندگي آن به عنوان يكي از نقاط عطف و «پارادايم» فكري، در آفرينش انديشه و تغيير نگرش در تعامل انسان و طبيعت، رخ داده است.
– طبيعت در سبك خراساني (از قرن دوم تا پنجم هجري)، در نهايت لطف و غناي حسي، استفاده از رنگ و حركت و دگرگوني تصاوير، توصيف مي شود. تشبيه اغلب بين يك عنصر طبيعي و يك عنصر بي جان با صبغه اشرافي صورت مي گيرد و حتي در اشعار نازل تر به صورت يك «تزيين» شعر، بروز مي كند. افسانه و اساطير در وصف طبيعت در ادبيات غنايي، از طريق وجه شبه اي خارج از دسترس توده مردم ساخته مي شود. البته در نوع متعالي شعر حماسي اين دوره، چون شعر فردوسي، با اوج حرمت و اعتبار نسبت به عنصر اسطوره اي كاملاً ايراني طبيعت، خون آب و آتش ، همراهيم.
– در آثار ادبيات عرفاني (از قرن ششم تا يازدهم هجري) جريان ديگري از اسطوره سازي شكل گرفت. از اين دوره به عنوان آغاز نمادگرايي عرفاني ياد مي شود. عنصر طبيعي به يك نماد افسانه اي تثبيت شده و آرماني مبدل مي شود كه ارزش آن از مواجهه با يك ارزش معنوي و والا سنجيده مي شود. از حس آميزي، تحرك و سياليت تصاوير در وصف كاسته مي شود.
– از نگاه «نيما يوشيج» – پيشگام ادبيات معاصر- عنصر طبيعي در كنار انسان قرار گرفت، از آن اسطوره زدايي باستاني شد و به اساطيري كه از تجارب بدوي انسان (انسان بي دانش) سرچشمه مي گرفت، نزديك تر شد و در گمنام ترين و جزئي ترين گونه هاي خود اعتباري تازه يافت.
– مفهوم دوانگاري(intentionality) در نگاه به طبيعت و طبيعت زشت و زيبا، با نديده انگاشتن معيار ارزشي، اندك اندك رنگ باخت.
– عنصر فرديت و نگاه فردي (ناشي از دادن مكان و زمان لحظه اي به شعر) به پديده هاي پيرامون و تجربه لحظه اي طبيعت شكل گرفت.
– در تقسيم بندي ادبي، شعر شاعراني چون نيما، اخوان ثالث و شاملو و … را در زمره نمادگرايي اجتماعي طبقه بندي كرده اند [امين پور، 1382: 452]، كه طبيعت در آن به عنوان پديده اي داراي شعور و بصيرت و يا مكاني براي بازيابي خاطرات و هويت و وجدان اجتماعي فراموش شد و تذكر رسالت هاي اجتماعي بروز مي كند.
– با گذشت دو دهه از شكوفايي شعر نو، جريان هاي فكري چون پديدارشناختي نوين (فنومنولوژي)، با زنده سازي افكار و آيين هاي شرق دور به ويژه آيين ذن- بوديستي و آموزه هاي آن در مورد متدهاي شناخت و گرايش هاي فرعي تري چون امپرسيونيسم، ساخت گرايي روسي، سوررئاليسم و … بر آثار ادبيات معاصر تأثير گذاشت.
– متفكراني چون علي شريعتي، از اين جريان هاي فلسفي مدد جستند و تعبيرات به روز شده اي از متدهاي شناخت پديدارها (فنومن ها) در قرآن ارائه نمودند.
– اوج ديدگاه آيينه نگر به طبيعت در شعر سهراب سپهري، رخ مي نمايد. سپهري تمام طبعيت را در بشر متجلي و حاضر مي بيند، جستجو براي رسيدن به معرفت بسيط اما جاندار حيات، نه رمانتیسیسم غربي، مقام مراقبه و ذن از وجوه مشخصه عرفان سپهري است.
– پس از ايستايي و سكون صورخيال و كاهش حس انگيزي در شعر عرفاني، حجمي از حركت، سياليت صحنه ها، طعم و رنگ و صداي طبيعت در ادبيات دوره معاصر بروز كرد. در اشعار ناب سهراب مي توان آميختگي همزمان حواس با يكديگر در مواجهه با يك عنصر طبيعي- چنان كه واقعاً در انسان رخ مي دهد- را درك نمود.
– مفهوم تجربه «وقت» يا «لحظه»، تغيير فصل ها و گذر زمان در شعر معاصر اهميت يافت.
– تعابير مقدس از باغ و عناصر آن به شعر معاصر نيز راه مي يابد و در گوشه ذهن هر شاعر معاصر مفهوم «باغ- بهشت» و يا «باغ- آيينه» ديده مي شود. به جرات مي توان گفت، هنوز هم هر شاعر معاصر ايراني، يك شعر با نام يا مضمون «باغ» دارد.
منابع
– امين پور، قيصر.1384. سنت و نو آوري در شعر معاصر. انتشارات علمي و فرهنگي. تهران.
– جمادي. سياووش. 1385 . زمينه و زمانه پديدار شناختي. نشر ققنوس. تهران.
– سپهري، سهراب. 1369. اتاق آبي. ويرايش پيروز سيار. انتشارات سروش. تهران.
– سپهري، سهراب. 1378. هشت كتاب، نشر طهوري. تهران.
– شاه حسيني، مهري.1380. طبيعت در گفتگو با شاعران. نشر مهناز. تهران.
– شايگان، داريوش.1382. آسيا در برابر غرب. انتشارات اميركبير. تهران.
– شريعتي، علي. 1378. روش شناخت اسلام. مركز نشر آثار دكتر علي شريعتي. تهران.
– شريعتي، علي.1378. مجموعه آثار شماره 29. مركز نشر آثار دكتر علي شريعتي. تهران.
– شفيعي كدكني، محمد رضا.1383. صور خيال در شعر فارسي. نشر آگه. تهران.
– شميسا، سيروس.1385. سبك شناسي شعر. نشر ميترا. تهران.
– شميسا، سيروس .1382. نگاهي به سپهري. انتشارات صداي معاصر. تهران.
– مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج.1370. تدوين سيروس طاهباز. انتشارات نگاه. تهران.
مقالات:
– خاكسار، نسيم. 1374. فرديت در شعر نيما در مجله نگاه نو. شماره 7.
– مطلبي، قاسم.1385. شرقي ترين غربي در مجله آبادي. شماره 51.
– منصوري، سيد امير. 1386. زيبايي شناسي منظره هاي شعر حافظ در مجله اينترنتي منظر . برگرفته در سوم آذر 1386
– منصوري، سيد امير.1385. سير تحول مفهوم طبيعت در غرب در مجله آبادي. شماره 51.