چكيده
انسان به خلق محيط اطراف خويش – به عنوان يك محصول فرهنگي – به گونه اي انديشمندانه مي پردازد و اين انديشه ها در طبيعت و محيط اطراف او منعكس مي شود. از اين رو آفرينش فضاهاي منظر بدون شناخت دقيق تحولات انديشه ها در نسبت با زمان امكان پذير نيست.
هميشه نقاط عطف در تغيير و يا تحول انديشه ها و دلايل بروز آنها مورد توجه است. آنچه «ويليام كوهن» آن را «تغيير پارادايم» مي نامد.جريان سبك نو شعر فارسي در دوره شكوفايي خود به عنوان يكي از سه نقطه عطف تحول نگاه به پديدارهاي طبيعت – در كنار ديدگاه عموماٌ افقي نگر شعر حماسي و غنايي سبك خراساني و ديدگاه غالباٌ عمودي نگر شعر عرفاني سبك عراقي – مورد توجه قرار گرفته است.شعر نو و تحولات نيما يوشيج در شعر فارسي، مقارن با تحولات اجتماعي و فلسفي در جهان معاصر بود. تاثير «فرديت» و نگاه فردي به جهان – كه از ويژگي هاي جريان پس از مدرنيته است – را در شعر نيما مي توان يافت. از خصوصيات بارز شعر نيما در مواجهه با طبيعت، كاهش فاصله ديد با طبيعت، اسطوره زدايي باستاني از نمونه هاي طبيعي برتر شعر كهن، باز شدن پاي جزئي ترين و گمنام ترين گونه هاي طبيعت به شعر و دادن اعتبار نوين به آنها، مفهوم ديد «لحظه»اي وابسته به مكان و زمان، كاستن از اعتبار ارزش گذاري امري مقدس براي توجيه وجودي عنصري طبيعي و توجه دوباره به حس انگيزي، رنگ و حركت و گذر زمان و فصول در ادبيات است.
گذشته از صعود و نزول جريان فكري شعر نو، بخش ثابت تمام اين نگرش ها اين است كه طبيعت از دوردست يا بالاي سر انسان در كنار او قرار مي گيرد. بيشترين صور خيال طبيعت را مي توان در فرمت تشخيص (personification) يافت، كه در آن طبيعت يك مكان – زمان براي يافتن يك رسالت اجتماعي، يك هويت فردي يا اجتماعي گم شده و يا يك حس «بودگي» فراموش شده است، بنابراين خود جهان طبيعي داراي بصيرت و آگاهي مي گردد.
شعر سهراب سپهري، نقطه اوج ديدگاه كسب معرفت بسيط، جاندار و در «لحظه» از جهان پديدارها است كه نطفه آن در شعر نيما شكل گرفت. در شعر سهراب تمام پديدارهاي جهان – در روشي مبتني بر سيستم بدون ترجيح و «به يك چشم نگريستن به خرد و بزرگ و كم و بيش» – در خود با «هوش» حضور مي يابند. در طبيعت سهراب نبايد به دنبال ذات پديدار رفت، زيرا «كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ» و همه پديدارهاي طبيعت نشانه يا «آيت» محسوب مي شوند.
در شعر او پديده تحول مرحله به مرحله از يك محسوس و عيني به يك والاي ذهني را نمي بينيم. تقارن عيني – ذهني با يكديگر در «ما هيچ ما نگاه» به حدي مي رسد كه نه تنها فاصله ها برداشته شده، بلكه جاي «شناسا» با طبيعت عوض مي شود.
در بخش بعدي اين نوشتار انديشه آيه نگر و فلسفه «نگاه نو» شعر نو با جريان هاي فكري و فلسفي معاصر، چون «پديدارشناختي نوين» هوسرل و نگرش «نقد مبتني بر پاسخ مخاطب»، «متد شناخت قرآن از پديدارها» از ديدگاه دكتر علي شريعتي، عرفان كهن مولانا و فلسفه نگاه بي واسطه در مكاتب شرقي از جمله ذن بودايي، سنجيده شده و نقاط اشتراك اين جريان ها مورد بررسي قرار گرفته است.
در آخرين بخش به تصاوير مختلفي از طبيعت آزاد و باغ آرماني شعر معاصر، همراه با توصيفات و تمثيل هاي متناسب و برخاسته از ويژگيهاي منحصر به فرد باغ ايراني در كنار صور خيال عناصر متشكله اصلي باغ، نحوه توصيف حس انگيزي، حركت و گذر زمان در شعر معاصر به طور اجمالي پرداخته شده است.
كليد واژه ها
طبيعت، شعر، محور افقي خيال (زنبور افق)، محور عمودي خيال، سبك نو، تغيير پارادايم فكري، نمادگرايي اجتماعي، تشخيص (personification)، نگاه فردي، نگاه لحظه اي، اسطوره زدايي، صور خيال، آيه، پديدار (فنومن)، ذات (نومن)، علم، هوش، متد شناخت ، معرفت بسيط، ذن بودايي، باغ ايراني، باغ – مكان، باغ – زمان، باغ – حس، باغ – مقدس، حس آميزي
مقدمه
از درخت تنهايي پرسيدم
لبخندي زد و گفت: باغ چيست؟
از پرنده كوچك دور افتاده پرسيدم
پر كشيد و گفت: كجاست؟
از باران پرسيدم
عاشقانه گفت: افسوس
از تو پرسيدم: آگاهانه گفتي نمي دانم
از خودم پرسيدم …
موجي در درونم شعله كشيد: اشك در چشمانم لغزيد، دستهايم لرزيد و صدا در گلويم زمزمه كرد: آنجا …
و من بي اختيار سوي اشاره انگشتم را تماشا كردم …
(علي اكبر ثابتيان: باغ)

آنچه از گفته مورخان بر مي آيد اين است كه ايراني در هر دوره از تاريخ، در گوشه اي از وجود خود، حضوري از (باغ) را نهفته است. [پیرنيا،1371] اين مفهوم مقدس و صور خيال آن، در هزاران آينه منعكس شده است كه يكي از رساترين آنها شعر و ادبيات فارسي است. تلاش ذهني هنرمند شاعر؛ از رنگ، طرح و واژه تصويري خلق مي كند، رويا به واقعيت مي پيوندد و چهار فصل در كنار هم قرار مي گيرد و باور ما را ياري مي كند تا نقش باغ آفريده شود.
سرنوشت انسان و رابطه او با طبيعت بيش از ويژگي هاي او، تنها به عنوان عنصري از چرخه اكوسيستم طبيعي اهميت دارد. انسان به خلق محيط اطراف خويش به گونه اي انديشمندانه مي پردازد. اين انديشه ها در محيط و طبيعت اطراف او منعكس مي شود. از اين رو خلق فضاهاي منظر، به عنوان يك محصول فرهنگي، بدون شناخت دقيق تحولات انديشه آن هم كاملاً در ارتباط با زمان امكان پذير نخواهد بود. هميشه نقاط عطف در تغيير انديشه ها و دلايل بروز آنها مهم و مورد توجه بود؛ آنچه كوهن آن را «پارادايم» مي نامد. [مطلبي، 1385]
اين نوشته به دنبال رد پاي طبيعت و نوع آرماني ايراني آن «باغ» در شعر شاعران معاصر ايران است. سؤال اين است كه آيا آن مفهوم مقدس طبيعت و باغ، در ذهن متفكر ايراني معاصر رو به اضمحلال نهاده است؟ آيا طبيعت براي ايراني معاصر به مقامي براي پناه بردن از اضطراب شهر خاكستري عبوس او، تنزل كرده است؟ منظر آرماني شاعر معاصر ايراني چه تفاوتي با باغ متصور باستاني ادبيات گذشته ايران دارد؟
فرضيه
طبيعت در ديدگاه بزرگان شعر و ادب معاصر، با وجود تحولات فكري، فلسفي و نظام اجتماعي و حتي شيوه هاي معيشتي در شهرهاي بزرگ، مفهوم متعالي و مقدس خود را حفظ نموده است. رويكرد دو قطبي «زشت و زيباي» باستاني به طبيعت، دست كم در شعر بزرگان اين دوره كمرنگ شد و در نوع سعادتي معاصر آنچه اهميت يافت، نگاه تازه انسان به پديده هاي پيرامون بود كه مي تواند يك پديده را از نو خلق نمايد.
پيشينه و تاريخچه ارتباط انسان با طبيعت در شعر و ادب
طبيعت از گذشته تا امروز همواره يكي از خاستگاه هاي هنر دنيا بوده است. در نقاشي، مثلاً از مينياتورهاي چيني و ژاپني و نقاشي هاي هندسي آنها بگيريم تا نقاشي ها و مينياتورهاي عصر تيموري و صفوي تا منظره سازي نقاشان قرن هفده و هجده و اوايل قرن نوزده مثل «ترنر»، «كانستبل» و تا نقاشان امپرسيونيسيت مانند ون گوگ، گوگن، مونه، پيسارو و نيز امروز كه در كنار مكاتب گوناگون قرن بيستم آثاري هست كه به صورتي بديع از طبيعت مايه مي گيرد. در عالم موسيقي نيز، آثار بسياري از آهنگسازان نامدار جهان خاستگاه هاي
طبيعي دارد. امثال سمفوني «پاستورال» بتهوون و يا «دريچه قوي» چايكوفسكي و يا «چهار فصل» ويوالدي كه هر كدام به نحوي از تأثيرات آهنگساز از طبيعت آفريده شده اند.
از همه بارزتر در هنر شعر كه نمونه ها و نشانه هاي آن را از قديم ترين ايام تاكنون در آثار منظوم و شاعرانه همه كشورهاي جهان مي توان ديد، از ترانه هاي «سافو» و «بيلي تيس» در سرزمين سبز و سواحل جادويي يونان تا شاعران جاهلي عرب مثل «امرءالقيس» در بيابانهاي پر از «ربع و اطلال و من» و يا تنزلات آغازين قصايد شاعران قرون 3 تا 5، مثل فرخي و اروزقي و خاقاني و منوچهري، كه سبك آنها شعر طبيعت نام گرفت … تا شاعران امروز، مانند «سن ژوس پرس» و رابطه او با دريا و «رابرت فراست» و رابطه او با جنگل و يا «نيما» و طبيعت مازندران و يا «ترودا» و ديد زنده نگر او به طبيعت، كه ديگر مستقيماً با وصف طبيعت روبه رو نيستند و در شعر آنها عناصر طبيعت با معاني نوين، نشانه هايي براي توجه به عوالم ديگر محسوب مي شوند و البته در شاعران گذشته نيز كساني هستند كه طبيعت در حاشيه پرواز انديشه هاي عرفاني و والانگر آنها قرار داشته است. شاعراني چون «فردوسي»، «مولوي» و گاهي «حافظ» و يا «دانته» و «شكسپير» و «گوته». [شاه حسيني، 1381: 87 و 88]
تجربه طبيعت در شعر نو؛ يك پاراديم فكري
تصرف ذهن شاعر، در مفاهيم عادي و ارتباطات نزديك انسان با طبيعت و يا طبيعت با طبيعت، چنانكه مي دانيم حاصل نوعي بيداري اوست در برابر درك اين ارتباطات. انسان قرون اوليه كه با طبيعت مشهود اشياء سر و كار داشت، طبيعت به او نزديك بود، در كنار او جريان داشت، سپس او اين اشياء را ناميد و اين ناميدن نوعي خلق ثانويه شيء شد. سپس زبان در سطح خلق و تصويرسازي از هستي جريان داشت. اما به تدريج اين مرحله آفرينش به مرحله تكرار كشيد. [شفيعي كدكني، 1383: 2 و 3]
روزي كه
دانش لب آب زندگي مي كرد،
.
.
.
انسان در متن عناصر مي خوابيد
نزديك طلوع ترس، بيدار مي شد
اما گاهي
آواز غريب رشد
در معضل ترد لذت
مي پيچد. [سپهري، 1378: 423]

تجربه شعري چيزي نيست كه حاصل اراده شاعر باشد، بلكه يك رويداد روحي است كه در ضمير ناآگاه او انعكاس مي يابد، مجموعه اي از حوادث زندگي اوست. به گفته «تي.اس.اليوت»: «خواندن كتاب اسپينوزا و صداي ماشين تايپ و بوي غذايي كه براي شام در حال پختن است، همه اينها مي تواند تجربه يك لحظه او باشد.»
از آنجا كه هر كسي در زندگي تجارب ويژه خود را دارد،‌ طبعاً‌ صور خيال او نيز شيوه خاصي دارد كه ويژه خود اوست. [شفيعي كدكني، 1383: 21]
تغيير سبك [شعر] يعني تغيير نگرش شاعران به جهان كه احتمالاً در محمل زباني تازه رخ مي نمايد و اين معنا عمدتاً در محدوده صور خيال خصوصاً تشبيه و استعاره و نماد متجلي مي شود، به اين معني كه وجه شبه ها كه همان نگرش هاي شاعرانه است، رنگ و بوي نويني يافته است. اين نكته را به وضوح مي توان در مقايسه صور خيال اشعار سبك خراساني، عراقي، هندي و شعر نو يافت. مثلاً وجه شبه دو محسوس تشبيه شده در شعر سبك خراساني توصيفي، نيز زميني و محسوس است، ناگهان در سبك عراقي ربط اين دو عرفاني و عقلي مي شود. [شميسا، 1382: 313]
در دوره مورد بحث اين نوشتار، يعني سبك نو ادبيات ايران (از نيمه دوم قرن چهاردهم به بعد)، شعر در هر سه سطح زبان، فكر و ادبیات دچار تحول بنيادي شد و از شعر سنتي متمايز گرديد. البته ريشه هايي از تفكرات سبك هاي پيشين را مي توان در شعر نو رديابي كرد. مثلاً نشانه هايي از سبك حماسي خراساني در شعر نيما، احمد شاملو و اخوان ثالث و نشانه هايي از سبك تأويل گراي عراقي در شعر فروغ، سهراب سپهري، منوچهر آتشي و … ديده مي شود.
از مشخصات كلي سبك شعر نو ايران، مي توان موارد زير را عنوان نمود:
توصيف رمانتيك طبيعت، نقاشي در كلام، تصاوير متوالي كوتاه در كنار هم، نزديكي به زبان مردم، نگاه نوين به جهان درون و برون، تشبيهات و استعارات جديد، نمادگرايي هاي دو پهلو و ابهام آميز، توجه به مسائل روز بشري، حقيقت نمايي (Verisimilitude) واژگان بومي و تعابير آشنا و همه شمول از طبيعت، نزديكي تعبيرات از طبيعت به زندگي مردم طبقات پايين، آشناي با ديدگاه هاي شرقي و غربي از طبيعت و استفاده از آنها در شعر.
مختصات فكري شعر سبك نو و مقايسه آن با گذشته:
بنا به تعريفي كه كليسا در دوره قبل از روشنگري از انسان داشت، بايد به نيروي خدا و اساطير پناه برد و براي تعريف انسان بايد به نيروهاي بيرون از وجود او و بيرون از طبيعت رجوع كرد. در عصر روشنگري طبيعت و انسان از حاشيه به متن آمد و منشأ الهام شد. [منصوري، 1385] بعد از رنسانس، با تكيه بر فرديت انسان، سعي شد موقعيت كنوني انسان را كه تراژيك ناميده شده بود، بررسي عميق ‌تري كنند و آن را در برابر موقعيت‌ هاي پيشين او يعني موقعيت هاي حماسي و اسطوره اي قرار دهند. با روند اين جريان در سال هاي بعد طبيعت راز و رمز خود را از دست داد و از آن اسطوره زدايي شد. ديگر هر پديده طبيعت همچون گذشته داراي الهه يا فرشته اي نبود، روشنگران آنها را از زمين فراري دادند. [خاكسار، 1371] تجلي حضور  اين انسان مجزا از طبيعت، را در ادبيات آن دوره جهان مي توان در شخصيت رابينسن كروزو در اثر «دانيل دوفو» ديد. داستان فردي تنها كه سعي مي كند در يك جزيره دور افتاده جهاني را از نو بسازد. او به تنهايي خالق همه چيز است، حتي ترس هايش.
در تاريخ ادبي ايران نيز، مفهوم انسان فرد و انسان يكه، بعد از انقلاب مشروطه و در خلال آن در قالب‌ هاي ادبي حضور پيدا كرد، اما به دلايلي چون حضور استبداد سياسي، سنت گرايي و گرايش مذهبي، اين پديده همه گير و عميق شد. شرايط بحراني اجتماعي و سياسي، كم كم اين تغيير را در ذهنيت جامعه ايراني هم فراهم كردند تا اين انسان تازه، انساني بي مدد اسطوره و آزاد از ساير نيروهاي ماوراء الطبيعه در ايران هم رخ بنمايد. به دنبال اين تحريكات، خواه آگاهانه و خواه از روي تفكرات افراطي تقليد از دنياهاي ديگر، ادبيات ايران نيز در نگرش به طبيعت و شناخت فرد از آن دچار تحول شد. [ماهرويان، 1374] با وجود به صحنه آمدن اعتقادات و داعيه هاي نو و متفاوت اين جريان چندان ريشه دار نبود و  تنها شاعران معدودي در اين جريان دستگاه منسجم فكري خاص خود را داشتند و در تمام آثار خود طرز فكر و نگرش خاصي را نسبت به جهان پيرامون مطرح مي كردند.
آغاز جريان فكري و ادبي جديد يا «نيما»
در ابتداي اين نوگرايي و نوانديشي در ادبيات ايران، پديده پيدايش فرد يا حضور نگاه فردي براي اولين بار وارد شعر و شاعري شد. نيما در مجموعه نامه ها و يادداشت هايش در كتاب «حرف هاي همسايه» مي نويسد: «سعي كنيد همانطور كه مي بينيد، بنويسيد. سعي كنيد شعر شما نشاني واضحي از شما بدهد.»
در شعر كلاسيك، زمان و مكان كه ابزار اصلي فرديت اند در شعر غايب بود و يا اگر بود جزئي از پديده نبود. به خصوص در حماسه، انسان نه چون يك موجود زنده و برخوردار از زمان و مكان، بلكه چون يك ارزش ديده مي شود و يا موجودي كه ارزش ها و نيروهاي فراواني را نمايندگي مي كند، ارزش هايي كه بيرون از اوست. [خاكسار، 1371] در ادبيات كلاسيك ما، شاعري چون حافظ سعي كرده است تا مفهوم مكان و زمان و حس فردي از پديده هاي پيرامون را به گفته هاي خويش ببخشد و وصف طبيعت را از نقاب كليت، تا حدي خارج نمايد.
براي نيما يوشيج داشتن يك رابطه خاص با چيزهاي پيرامون، براي شناختن آنها يك ضرورت است. «مضمون شعر نيما، مستقيماً از زندگي و طبيعت مايه گرفته است. با شعر نيما كلمات محلي وارد شعر مي شوند و گذر فصل ها با نگاه و حضور متنوع فرد در مكان ها و زمان هاي متفاوت رنگي خاص به خود مي گيرد. مي توان از دريچه ‌اي كه در شعر او باز شده سرك كشيد و لحظه اي را که شاعر دارد تماشا مي كند، تماشا كرد». [شفيعي كدكني، 1382، 35]
در ابتداي اين جريان، نيما با درك جدايي انسان از نيروهاي نجات بخش طبيعت، كه از بروز انديشه فرديت در عصر روشنگري ناشي مي شد. از طبيعت اسطوره زدايي مي كند و يا قدرت تمثيلي طبيعت را تا حد قدرت خود انسان كاهش مي دهد.
عنصر طبيعي، ديگر آن عنصر تقديس شده و استعاره اي شعر خراساني و يا حتي عنصر نمادين و واسطه اي عالم ديگر و عالم شاعر نيست. حتي عنصر طبيعي خنثي و عقيم و ناظر ادبيات سبك بازگشت نيز نيست. عنصري كاملاً مشخص و معلوم، حتي در گمنام ترين و ناچيزترين شكل، عنصري است زنده و حاضر و داراي شعور، حضوري كه كاملاً مستقل از انسان است. عنصري است داراي هوش، بصيرت كه در كنار انسان ايستاده و بر دوش انسان رسالت مي گذارد. اما قدرت اسطوره اي عنصر طبيعي را از او گرفته اند، يا دست كم داراي نيرويي است كه مي تواند انسان را لحظه اي از زمين بلند كند، به دور خود بچرخاند و دوباره بر زمين بگذارد.
در شعر نيما، از نگاه انتخابي دو قطبي و خوب ها و زشت هاي افسانه اي پديده هاي طبيعت كه در سبك هاي گذشته به صورت فرمول درآمده بود، كمتر اثري ديده مي شود. او براي خلق تصاوير طبيعي به انتخاب و گزينش گونه هاي برتر طبيعت دست نمي زند و تصاوير آرماني و تربيتي و جاوداني از طبيعت خلق نمي كند. در عين حال او به دليل گذراندن كودكي در طبيعت وحشي مازندران، كمتر از طبيعت انسان ساخت، «باغ» سخن به ميان مي‌آورد.
مثال:
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
.
.
.
نگران با من استاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قول به جان باخته را بلكه خبر
اين گونه برخوردهاي دروني و نزديك با طبيعت و دخالت دادن آن در مسائل روز بشري در سبك هاي قديم سابقه نداشته است. اما «سحر» نيما ديگر اسطوره روشنايي نيست. در كنار او ايستاده و حتي آوردن صبح را از نيما طلب مي كند. [شميسا، 1385: 336]
مثال:
خلق مي گويند: «آمين»!                در شبي اين گونه با بيدادش آيين.
– رستگاري بخش- اي مرغ شباهنگام- ما را!
هر كه را- اي آشناپرور- ببخش بهره از روزي كه جويد.»
– «رستگاري روي خواهد كرد
و شب تيره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.»
مرغ مي گويد…
مثال:
شب پره ساحل نزديك
دم به دم مي كوبدم بر پشت شيشه …
– در تلاش چه مقصودي؟
از اتاق من چه مي خواهي؟
– «چه فراوان روشنايي در اتاق توست!
باز كن در بر من خستگي آورده شب در من.»
اين تعبير از طبيعت و استمداد از آن در كاهش اضطراب روحي و رسالت هاي اجتماعي در شعر شاعراني چون مهدي اخوان ثالث، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج و … ادامه يافت.
مثال:
– باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه هاي سر به گردونساي
اينك خفته در تابوت پست خاك مي‌گويد
باغ بي برگي … جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصل ها پاييز
(مهدي اخوان ثالث، زمستان)
مثال:
صدا مي‌آيد       يك ريز
روز و شب از باغ زلال زمزمه
جاري است
زان سوي ديوار
… نگه مي دارد اين باغ و بيشه را بيدار
مي گويم: … يكي نرفته هنوز
آن دگر كند آغاز
صدا يكي است
ليكن پرندگان بسيار
(شفيعي كدكني، باغ)

پس از جريان فكري مقتدر نيما يوشيج در شعر نو، گرايش هاي فرعي ديگري نيز در سبك نو ايران ايجاد شدند.
1. رمانتيك: خانلري، توللي، نادرپور و فروغ فرخزاد
2. نمادگرايي اجتماعي: نيما، احمد شاملو، اخوان ثالث و …
3. واقع گرايي اجتماعي: كسرايي، ابتهاج، شاهرودي و …
4. فرا واقع گرايي: هوشنگ ايراني، سهراب سپهري، منوچهر آتشي و … [امين پور، 1385: 452]
اما در ميان اين گرايش ها و جريان هاي فرعي پس از نيما، سهراب سپهري از معدود شاعراني است كه سيستم فكري منسجم فكري خاص خود را دارد و براي فهم شعر او بايد با كليد ساختمان فكري او آشنا بود. از قدما «مولانا» چنين فردي است و بدين ترتيب همه اجزاء آثار او به هم متصل و مربوط است و علاوه بر داشتن تفكر داراي يك «دستگاه فكري» است. [شميسا، 1382: 20]
مختصات فكري سهراب سپهري در نگاه به پديده‌ها
اشتراك فكري بين سپهري و «كريشامورتي»، عارف معروف معاصر هندي، گاهي به حدي است كه مي توان احتمال داد كه سپهري با آثار او يا منابع فكري او مأنوس بوده است. [شميسا، 1382: 3 و 4] اما به واقع مي توان تأثير حافظ و خيام را در ساختن تعابير جديد، حساسيت شديد در برابر زيبايي طبيعت، آزادي از اوهام و بي اعتنايي به مقررات و كشيدن پرده ظريفي از عرفان و اندوه بر واژگان سهراب ديد و حتي در انتخاب واژه و زبان و فنون تصويرگري، حركت و رنگ و غناي تجربه هاي حسي، روحيه شاد و روستايي و كنار هم قرار دادن صحنه هاي متوالي و كوتاه نمايشي كنار هم، او را وامدار شعر دوره خراساني كه در اواخر دوره، شعر «لحظه ها و نگاه ها» نام گرفته و داراي نزديكي بسياري به «هايكو» هاي ژاپني و چيني است، دانست. «تئوري طبيعت» نيز در ذهن سهراب به انديشه هاي مولانا بسيار شبيه است. هر چند به نظر نمي رسد او ساليان درازي را وقف مطالعه جزء به جزء آثار مولانا كرده باشد. [شميسا، 1382: 22]
براي مثال مفهوم جريان آگاه طبيعت و شيوه ادراك آن مي توان در ديدگاه فكري سهراب و مولانا مقايسه كرد:
نفحه آمد مر شما را ديد و رفت
هر كه را مي خواست جان بخشيد و رفت
نفحه ديگر رسد آگاه باش
تا از اين هم وانماني، خواجه باش (مولوي، دفتر دوم)
اي عبور ظريف بال را معني كن
تا پر هوش من از حسادت بسوزد
و يا:
من به آنان گفتم:
آفتابي لب درگاه شماست
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد
و يا شباهت اين دو تعبير از روح آزاد در طبيعت، از مولانا و سهراب جالب توجه است:
مي شمارم برگ هاي باغ را     مي شمارم بانگ كبك و زاغ را (مولوي، دفتر دوم)

روح من بيكار است:
قطره هاي باران را، درز آجرها را مي شمارد. (سهراب سپهري، صداي پاي آب)

و يا اين ديدگاه مولانا از «همه زيبايي عناصر جهان و به هم آميختگي عالم عين و ذهني» كه زيربناي نگاه ادبيات معاصر به طبيعت است، قابل توجه مي باشد.
عشق بين با عاشقان آميخته
روح بين با خاكدان آميخته
چند گويي اين جهان و آن جهان
آن جهان بين، وين جهان آميخته (مولانا، ديوان شمس)
«با تمام اين اقوال» اساس نگاه سهراب به پديده هاي درون و بيرون، به فلسفه ادراك كريشنا مورتي، نزديك تر است. فلسفه اي كه در آن نبايد بين نگرنده (Observer) و نگريسته (Observed) فاصله باشد. فاصله، حاصل پيش داوري هاي ماست، با ديد موروث از گذشته ها، به شيء نگريستن است». [شميسا، 1382: 22 و 23]
سهراب همچنين در سفرهاي خارجي خود، به خصوص در سفرهاي شرق دور از آموزه هاي فلسفي «دني بوديسم» تئاتر مي شود. از اصول مهم آيين «ذن» كل بودن جهان و اجزاي آن است و بر درك شهودي و بي واسطه آن تأكيد مي ورزد. در عرفان شرقي، تنها يك حقيقت ثابت وجود دارد كه اصل و جوهر هستي است. انوار اين حقيقت در همه جا يكسان متجلي است و نسبت دريافت آن براي موجودات متفاوت است. [شايگان، 1382]
البته در رديابي فلسفه نگاه تازه و درك لحظه اي سهراب، نمي توان تأثير مكاتب امپرسيون و ظهور مدرنيته و جريان هاي پس از آن در ارتقاي مقام طبيعت به مكاني براي يافت نشانه هاي آشنا، خاطره ‌ها و وجدان و هويت جمعي، و يا ديدگاه هاي فرماليست هاي روسي و سورئاليسها و … نيز نمي توان ناديده انگاشت. اما سهراب اين تأثيرات را با نوعي عرفان شرقي درآميخت و در شعر خود به نوعي عرفان دست يافت كه مي توان آن را «عرفان طبيعي» ناميد. [اتاق آبي، 1369]

"دانلود فایل های پیوست مطلب"
-----------------------------------------------------------------------------------------
Icon of نگاه به طبيعت در شعر معاصر ايران – قسمت اول نگاه به طبيعت در شعر معاصر ايران – قسمت اول (121.7 KB)
       تعداد دانلود: 1
       زمان آخرین دانلود: یکشنبه, 8 فوریه 2015
------------------------------------------------------------------------------------------

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *