چند روز پیش کتابی می خواندم نوشته ی نادر ابراهیمی با نام “بار دیگر شهری که دوست می داشتم”؛ توصیفات بسیار زیبایی از شهری که در آن زندگی می کرد در این کتاب آورده شده بود. با خودم گفتم آوردن بخش کوتاهی از این کتاب در اینجا خالی از لطف نمی باشد!
… و بسیاری از اینکه آنجا به دنیا آمده اند، به زبان محلی صحبت می کنند، با هم آشنا هستند و شهر برای آنها میهن کوچکی است آن را دوست می دارند. شهر، آواز نیست که رهگذری به یاد بیاورد، بخواند و بعد فراموش کند. هیچکس شهری را بی دلیل نفرین نخواهد کرد. هیچکس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمی شناسم. انسان خاک را تقدیس می کند.