داوودی ها
آرام
چشم بردوخته اند
به تپه های دوردست جنوب
فرضیه: سنت ژاپنی پویش زیباشناختی خویش را در ارتباط با طبیعت وسیله ای دنیوی برای رسیدن به تجربه ای اشراقی می داند. از دیدگاه او، نه هم چون نگاه انسان غربی، طبیعت بخشی از این دنیای مادی است که برای خدمت به او تجهیز شده و نه هم چون ما، طبیعت را آیه ای بر وجودی فراتر از دنیای مادی اجسام می بیند. اصولاً این نگاه، از جنسی دیگر است که چهارچوب های ذهنی خاص خود را می طلبد. روحیه جزء نگر و عملی (نه به معنی پراگماتیک) ژاپنی، طبیعت را در جزئیات آن مورد توجه قرار می دهد، اما جزئیات نه به معنای ظاهر، که توجه به نکات و ظرایف نهفته در پس ظاهر چیزها، هم چون وسیله ای دنیوی برای دست یافتن به معرفتی پنهان.
- پیشینه و تاریخچه ی موازین فکری ژاپن
اولین نکته در شکل دهی دیدگاه یک قوم یا ملت به هر موضوع، نحوه تفکر، دین و آیین در فرهنگ و پیشینه تاریخی آن قوم است. ژاپن در زمینه فرهنگ و هنر و تمدن بسیار مدیون فرهنگ چین است. آیین کنفسیوس، بودا، ذن، عرفان شاعرانه مکتب تائو، به خصوص نقاشی و دید سحر آمیز چینی ها به شگفتی های طبیعت، قوم ژاپنی را به شدت تحت تاثیر قرار داد و به تدریج ژاپن روح تمدن چین را با ذوق و سلیقه خود منطبق ساخته و محصولی اصیل (هر چند مدیون تمدن چین) که پرداخته قریحه قوم ژاپنی بود، پدید آورد. (شایگان، 1382)
«آیین باستانی سرزمین ژاپن “شین تو” به معنی راه خدایان است. در این آیین خدای مطلقی که خالق و فرمانروای تمام جهان باشد وجود ندارد، بلکه کلیه امور جهان با همکاری و هماهنگی کامی ها که هر یک وظیفه خاصی به عهده دارند به انجام می رسد». (شقاقی، 1384: 157)
«کامی ها دامنه وسیعی از اشیاء و پدیده ها را شامل می شوند؛ پدیده هایی مانند باد، رعد، اشیاء طبیعی مانند خورشید و ماه، کوه ها، رودها، درختان، جانوران و ارواح نیاکان که خود از ارواح نیاکان امپراطور و نجبا گرفته تا ارواح خاندان پرستندگان را در بر می گرفته است». (سوکیوئونو،1381: 16) در حقیقت شینتو از آغاز یک آیین «آنی میسم» (همه جانی یاجان پرستی) طبیعت بوده است و جان های طبیعت را «کامی» می خواندند. (شایگان، 1382)
طی روند جذب فرهنگ چین، جان ژاپنی آیین های کنفسیوس، تائوئیسم و بودیسم را به عنوان ادامه شین تو می پذیرد و به تدریج جذب فرهنگ خود می کند. آیین کنفسیوس بیش از هر چیز مجموعه ای از دستورالعمل های اخلاقی بود که هدف غایی آن ساختن جامعه ای بود فضیلت مدار. کنفسوس جامعه را هم چون خانواده می داند و امپراطور را پدر خانواده. در جامعه و خانواده خواستار وفاداری و اطاعت فرزندی است و برای فرد انسان طالب فرزانگی. از دیدگاه کنفسیوس «فرزانه مرد کسی است که از زیاده روی می پرهیزد و راه میانه را بر می گزیند. به بزرگان خود وفادار است و در قول ثابت قدم. اگر گناهی از او سر زد شکوه نمی کند و ترس به دل راه نمی دهد و می کوشد که خود را اصلاح کند». (شایگان، 1382: 204)
غرض از تائو راهی است که منجر به تعادل و توازن گردد. در حالی که کنفسیوس بر زندگی اجتماعی تکیه داشت، آیین تائو صرفاً معطوف به رستگاری بود و به سکوت و انزوا اقبال داشت. لائوتسه معنای راه را در سکوت و خلوت تفکر می یافت. «این سکوت و تفکر در نگریستن در طبیعت و رها شدن از خود و فراق ذهن رخ می داد. آیین تائو بی عملی را تجویز می کرد. ولی بی عملی بی فعلی محض نبود، بلکه خودداری از هر نوع عملی بود که مخالف نظام طبیعی جهان باشد. (شایگان، 1383: 206)
چوانگ تسو می گوید: ذهن مرد عارف همچو آیینه است در برابر چیزها؛ نه می شتابد و نه پس می رود.» ذهن عارف آن چنان آرام و در اعتدال است که آیینه زمین و آسمان بوده و همه چیز را باز می تاباند. (شایگان، 1382)
آیین بودا نیز از شرق هند به چین و از آنجا از راه کره به ژاپن می رود و با اقبال ژاپنی ها مواجه می شود و در طول زمان بر زندگانی معنوی مردم ژاپن تاثیر به سزایی می گذارد. در حالی که مکاتب آیین بودا دایره تاثیر خود را بر زندگی معنوی مردم ژاپن محدود کردند؛ آیین ذن با دیدگاه خاص خود در عمق هر دوره از زندگانی و فرهنگ مردم ژاپن راه یافت. (پاشایی، 1376)
در واقع «ذن» ساخته جان چینی است و به نوعی تعبیر عملی «اشراق» یا «روشن شدگی» در آیین بوداست که در چین «چن» نامیده می شد و پس از مهاجرت در ژاپن «ذن» نام گرفت. «ذن در حقیقت نگریستنی است در جوهر بودایی هر چیزی، یا به عبارت دیگر، نگریستن در چنینی همه چیز است در پرتو حالتی که به آن ساتوری گفته می شود. این« نگاه کردن» با «جذب چنینی چیزها» به هنرهای چینی و ژاپنی راه پیدا کرده و «ذن» نامیده شده است. این چنین نگاهی در حالت ذن، حالتی از جان هنرمند است که میان خود و چیزهای دیگر پیرامونش جدایی نمی بیند.» (پاشایی، 1384: 28) در حقیقت، هدف هنرمند از هنر و رهرو از تفکر و نگاه خویش نیز همین یگانگی و یکی شدن با پدیده های پیرامون است تا به عمق آن معنایی که باید، دست یابد.
«در هنر ملهم از ذن، تمام تاکیدات متوجه حیات باطنی است و انتقال عقاید به ساده ترین صورت خود تقلیل پیدا می کند. این هنر بیشتر اشاره و کنایه است تا توصیف و بیان.» (بنیون، 1383: 170) شیوه تفکر ذن در هنر سده پانزدهم ژاپن قدرت و توانایی بی نظیری یافت و حتی به صورت عنصر مسلط در هنر ژاپن درآمد. چه در هنر منظره نگاری، چه در شعر (که جان آن را می توان در اشعار هایکو یافت.) و چه در راه و رسم زندگی مادی و معنوی مردم (آیین هایی هم چون بوشیدو یا فنون رزمی و … ).
علاوه بر آیین شین تو، ذن بودیسم و تائو، مسلماً اقلیم خاص ژاپن و سرشاری آن از طبیعت سبز بی کران نقش مهمی در ایجاد حساسیت طبع ژاپنی نسبت به طبیعت داشته است.
طبیعت زیبای ژاپن، چهار فصل رنگارنگ، آبشارهای زیبا، جنگل های انبوهريا، شالیزارهای وسیع، کوه های دور، ساحل، امواج زیبا وآب های راکد و آرام، در کنار خشونت خانمان برانداز گاه و بی گاه طبیعت، همواره آن را در ذهن انسان ژاپنی مظهر بی پایان قدرت و جذابیت قرار داده است. جذابیتی که بر رموز پنهان طبیعت سایه افکنده است.
- نگاه کلی و جهت گیری روحیه ژاپنی نسبت به طبیعت
ذهن ژاپنی هم چون چینی به کلیات و مجردات بی اعتنا بود و کششی ژرف به پدیده های طبیعی و تصاویر شاعرانه داشت. برای وی، طبیعت عرصه شکفتگی همه پدیده های ملموس و مشهود بود که ارتباطی مستقیم با عواطف انسان داشت و در قلب همه اینها به دنبال درک راز نهفته در پس چهره پدیدار جهان بود که به تعبیر شایگان هم چون بخاری لطیف از فراز کوهساران برمی خیزد. برای انسان ژاپنی، تفکر، در نگاه کردن به چیزهاست. طبیعت، معبود واقعی اوست و اسرار آن کتاب تفکر. (شایگان، 1383) در این تفکر «طبیعت» اساس نظم است و انسان ژاپنی آن را برای رسیدن به یک درک متعالی از نظم پذیرفته است. وی خلوص و کمال هندسی را برای انسان و دنیای ناقص انسانی، به گونه ای بی احترامی به قدرت های حاکم طبیعت دانسته، از این رو متواضعانه واکنشی بر می گزیند که محدودیت انسانی خویش را به نمایش گذارد. (شایان، 1381) بر خلاف تفکر غربی که انسان را محور کاینات دانسته، جهان و طبیعت را قلمرو حکومت خود می داند، برای ژاپنی فاصله ای میان انسان و طبیعت وجود ندارد. ریشه های انسان در طبیعت بوده و هر دو از یک سنخ و یک جوهرند. برای وی طبیعت غایت تکامل است، از این رو اصل در بی تصرفی در چیزهاست. همان«تهیت» در ذن یا «بی عملی» تائو که مراد از آن نه بی فعلی محض، که «رها کردن امور به جریان طبیعی خویش» است. این هماهنگی با طبیعت و نظام جاری که ریشه در تفکرات این قوم دارد از تبدیل طبیعت به یک شیء محض جلوگیری می کند و همواره آن را متضمن روحی می داند که در پس آن رازی نهفته است.
نگاه این چنینی به طبیعت، در زندگی و هنر ژاپن به وضوح به چشم می آید. شاید برجسته ترین جنبه زیباشناسی هنر ژاپن نیز، این است که هنر یک پدیدار مستقل و جدا ایستاده ای در حیات مادی و معنوی مردم ژاپن نیست، بلکه همه اشیاء و پدیده ها خواه طبیعی یا ساخته دست بشر، می توانند انواع تجارب زیباشناختی را در حیات انسان ژاپنی برانگیزند. «زبان ژاپنی گویا تنها زبانی است که به اشیاء و چیزها عنوان و منصب می دهد: فی المثل پیشوند «او» را ژاپنی ها ضمیمه نام اشیاء می کنند، مانند «اوچا» که منصب احترام آمیزی است که به چایی تعلق می گیرد. (شایگان، 1382: 218)
- زیبایی طبیعت ناشی از چیست؟
از دیدگاه ذن، بودیسم همه اشیاء و پدیدارها از حقیقت و ارزش برخوردار می شوند. در چنین مقامی دوگن، کاهن ذن بودیست، حضور طبیعت و سرشت بودا را در همه مظاهر طبیعت از آرواره الاغ، دهان یک اسب، بوی مدفوع تا علف زارها، درختان، کوه ها و جویبارها و آبشارهای نقره فام متجلی می بیند.
این پیش زمینه ذهنی نگاه انسان ژاپنی به طبیعت را با نگاه انسان غربی متفاوت می سازد. از دیدگاه انسان غربی طبیعت به صور گوناگون مورد توجه قرار می گیرد. نخست: درک و تحسین تصویری؛ یعنی زیبایی ظاهری طبیعت. دوم: میراث رومانتیسم است که طبیعت را هم چون رشته ای از تداعیات تاریخی، ادبی، اجتماعی یا اساطیری درک و تحسین می کند. از سوی دیگر، طبیعت به عنوان تجسم بخشنده نمادهای اخلاقی یا دینی مورد ستایش قرار می گیرد. افزون بر سه مورد فوق در دهه های اخیر نگاهی جدید از طبیعت مورد توجه قرار گرفته است که رویکرد زیست محیطی (اکولوژیک) دارد. سنت زیبایی شناسی ژاپن اما، علاوه بر سه مورد اول، ویژگی متمایز کننده ای دارد که طبیعت، هنر وانسان را سه موجود متمایز از یکدیگر نمی داند و برای این سه ماهیت یگانه و واحدی متصور است. آنها را، نه رقیب و حریف، که در کنار هم تشکیل دهنده حیاتی واحد می داند. جان طبیعت در دید انسان ژاپنی با روح دارای پیوندی تجزیه ناپذیر است. زیبایی طبیعت برای ژاپنی زیبایی ظاهری نیست، بلکه ظاهر امر تنها به اندازه ای اهمیت دارد که تماشاگر را به تماشای خود فرا خواند تا از این رهگذر ساحت پنهان جان خویش را بر وی بنماید. ساحتی که در آن روح انسان با جان طبیعت در وحدت به سر برده، به کمال مطلوب دست می یابد. (ذن نیز بر اساس همین یگانگی و از میان رفتن دویی میان سوژه و ابژه شکل می گیرد. که به آن «بی خبری»، «بیدلی»، «هیچی»، «نیست شدن» اتلاق می شود.) فرهنگ ژاپن همچنان خصایص ذاتی طبیعت را ارج نهاده و در خور ستایش می داند. چنانچه در اصول طراحی باغ نیز آمده است که «باید به خواست موجودات و اشیاء طبیعی گوش فرا دهیم و از آنها پیروی کنیم. (ستونایوشی، قرن 11) تفاوت اساسی دیگر در نگاه غرب و ژاپن به طبیعت، تجربه مفهوم والایی است که توسط انسان صورت می گیرد. برخلاف انسان غربی (از دیدگاه کانت و وبر) که والایی و عظمت را صرفاً در پیوند با برخی اشیاء و پدیدارهای طبیعی ممکن می داند. روح ژاپنی جنبه کوچک، صمیمی، رام و ظریف طبیعت را مورد توجه ستایش قرار می دهد. (رامین، 1381)
از این رهگذر، طبیعت از منظر سنت ژاپنی، برخوردار از جایگاهی ویژه است که جز با نگریستن از دریچه دید ژاپنی و پشت سر داشتن پیشینه تاریخی و فرهنگی این قوم، ملموس نمی باشد. با توجه به اینکه، ساختار ذهنی ما در ارتباط با جهان پیرامون و ماهیت آن، اساساً با ذهن ژاپنی متفاوت است. برای درک بیشتر و لمس بهتر این اندیشه ها، به بررسی و مرور برخی حرکات و متیف های این فرهنگ در مواجهه با طبیعت می پردازیم.
- سنت ژاپنی و شکل گیری حرکات در رویارویی با طبیعت
همه تلاش های انسان ژاپنی برای تماس لحظه به لحظه، مستقیم و تنگاتنگ با طبیعت است؛ به گونه ای که مرزی میان جسم انسان و جان طبیعت وجود نداشته، این دو با یکدیگر به وحدت برسند. چنان که معماری ژاپنی گویی حرکت سیال اندام بنا است در درون طبیعت و نفوذ طبیعت به متن زندگی. در این میان «انسان به خود و آفرینش های خود هم چون گسترش عادی طبیعت نظر می کند و به دنبال وحدت یافتن با فرم و فضاهای طبیعی تا درجه عدم تمایز بین فضاهای درونی و بیرونی ارتقاء می یابد.» (شایان، 1381: 20) در چنین فضایی باد از میان شاخ و برگان با نوای خیال انگیزش بر آرامش و سکوت پر معنای طبیعت می افزاید و پس از آن حریم بی مرز اتاق های خانه را بدون مانعی پشت سر گذارده، در عمق لحظه های جاری در فضای آن نفوذ کرده و می گذرد. در باغ ژاپنی نیز، هدف، رسیدن به تعادل و تناسب بدون طراحی هندسی است. طراحی بر اساس طبیعت است و طبیعت فی الواقع الگوی حیات. ژاپنی نیز تلاش می کند تا با الگو برداری از طبیعت، خصوصیات آن را جلوه گر شده و این گونه خود را به عمق معنای هستی نزدیک تر سازد. به این ترتیب «باغ های ژاپنی چنان طراحی می شوند که بیش از احساسمان برای ذهنمان کشش و جذبه داشته باشد. شما در این باغ غنچه های رنگارنگ نمی بینید، اما باغ را به نحوی طراحی می کنند که در ذات خود دنیایی مینیاتوری را به چشم شما بیاورد. چنین باغی می بایست حاوی همه عناصر منظره وسیعی در مقیاس کوچک باشد: صخره، آب، تپه، درخت، پل بر روی آب و راه های پر پیچ و خمی که در هر خم خود چشم اندازی را جلوه گر می سازند.» (بنیون، 1383: 195)
اگر چه معماری خانه های ژاپنی به کمال طبیعت اطراف را می نماید، اما در تزئینات داخلی و خارجی نیز مظاهر طبیعت نقش عمده ای دارد و از آن جمله می توان هنر گل آرایی ژاپنی را با همه ظرافت های آن مشاهده کرد که حتی به تناسب فصل نیز تغییر می نماید.
«رسم تماشا و تمرکز در ماه نیز در فصولی از سال خصوصاً پاییز که درخشش ماه به اوج زیبایی خود می رسد، در خانه های ژاپنی “صحنه نظاره ماه” را می آفریند که گسترش بخشی از ایوان به سمت باغ است.» (شایان، 1381: 21)
1.4. نمونه هایی از برخوردهای انسان ژاپنی با طبیعت
1.1.4. هنر منظره نگاری
شاید هنر منظره نگاری چین و ژاپن گویای بخش عمده ای از تلقی و دیدگاه این اقوام به طبیعت باشد، چه هنرمند آنچه با چشم دل می بیند، بر پرده می آورد.
تاریخچه منظره نگاری غرب بیشتر شبیه سازی مکان هایی غوطه ور در جو است و جز موارد نادر نمی توان اثر را نتیجه بینشی دانست که طبیعت را هم چون کلیتی نامتناهی حس می کند. هنرمند منظره نگار ژاپنی اما، از پرداختن بیش از حد به رنگ و ظاهر سطحی اشیاء بیزار است. هنرمند منظره نگار در اندیشه چیزی است که طبیعت در سکون و حرکت خود باز می نمایاند. برای وی آنچه بر تابلو نقش می بندد، حافظه تصویری نیست، بلکه هنرمند از یک صحنه آن چیزی را به تصویر می کشد که با تمام وجود خویش درک کرده است. از دیدگاه کوهسی، نقاش معروف دوره سونگ هر یک از عناصر طبیعت باید گویای حیات واقعی خود ترسیم شوند؛ آب، جاری و زمزمه گر، ابر در حرکت، کوهستان ها با مفهوم سایه و روشن و برای وصول به این غایت نیز باید هنرمند در منتهای تمرکز بوده و موضوع خویش را با تمام وجود درک کند. (بنیون، 1383) «به عبارتی هنرمند ژاپنی به دنبال آن است که احساسی را بروز دهد نه آنکه شیء را به نمایش بگذارد، می خواهد القاء کند نه آنکه ارائه دهد … هنرمند درجستجوی شاعرانه ای از درون اشیاء و نمایش یک چیز غیر عادی مجرد معنوی با ساده ترین وسایل و ضروری ترین نقوش است.» (شایان، 1380: 32)
در ژاپن پرده ایست از یک جفت گل نیلوفر لطافت و ظرافت حیات گل در این پرده به روشنی پیداست. از دید ژاپنی، گل تنها یکی از لوازم مسرت بخش حیات محسوب نمی شود؛ نیرویی که سبب می شود تا گل از خاک برخیزد و روی ساقه ظریف و باریک قامت راست کند و در هوا با متانت بایستد و در عین حال نوسان هم کند، مایه درنگ، تامل و تعمق است.
به علاوه حساسیت و نازک طبعی گل، رویش آن از یک غنچه پنهان و تبدیل احوال آن به شکفتگی شکوهمند – اینها و نه رنگ دلچسب و نه بافت آن – همانی است که مضامینی برای آفرینش هنر عرضه می کند. (بنیون، 1383)
از دید ژاپنی همه بخش های طبیعت جان دارند و اصطلاح طبیعت بی جان درک ناپذیر است. هم چنانکه آن گاه که هنرمند منظره نگار صخره ای را سر برآورده از رودخانه بر پرده می آورد می بایست آن را چنان مجسم کند تا آدمی حس کند، آن بخش از صخره که درون آب است به اندازه همان بخش که بیرون است، واقعیت دارد.